صدای پایین پلهها
لینوود بارکلی پیش از این هجده رمان و دو رمان هیجانانگیز برای کودکان نوشته بود. این کتابِ نویسندۀ پرفروش نیویورک تایمز به بیش از بیست زبان ترجمه شده است. فیلنامۀ اقتباسی رمان «هرگز آمدنش را ندید» را نوشت و از روی کتابش «تصادف» یک سریال تلویزیونی در فرانسه ساخته شد. رمان «زمانی برای خداحافظی نیست» او یکی از پرفروشترینهای دنیا بود. بارکلی دوران کودکیاش را در کنتیکت گذراند و هماکنون با همسرش، نیتا، در تورنتو زندگی میکند.
شاری لاپنا، نویسندۀ پرفروش نیویورک تایمز، کتابهای غریبهای در خانه و زوج همسایه: اثر فوقالعادۀ بارکلی-صدای پایین پلهها متنی است کاملاً اثرگذار با چرخشهایی که انتظارش را ندارید. عاشقش شدم!
بوکلیست (معرفی برتر): [بارکلی] استادانه رازهایی را در داستان نهاده است که ما را وادار میکند دیوانهوار صفحات را ورق بزنیم و بیصبرانه در پی یافتن سرانجام ماجرا باشیم. یک داستان مهیجِ زیبا.
مجلۀ کتابخانه: خود را برای انتهایی غافلگیرکننده و غیرمنتظره آماده کنید. داستانِ اعصابخردکن بارکلی خوانندگانی خواهد داشت که شب از ترس چشمهایشان را روی هم نمیگذارند.
مجلۀ کتابهای نیویورک: رمان مهیج، ترسناک و روانشناسانۀ هیچکاکی که شما را سر جایتان میخکوب میکند و به همان خوبی است که انتظار دارید.
خبرگزاری آسوشیتد: «بارکلی استاد فریبدادن است… در این کتابِ گیرا پیشبینیپذیرها تبدیل به پیشبینیناپذیرها میشوند و ما را یاد بهترین آثار هارلن کوبن میاندازد.»
هفتهنامۀ ناشران: «یک رمان مهیج و روانشناسانه با آهنگی سریع… بارکلی بهطور حسابشدهای انگیزههای پنهان و رازهای زندگی شخصیتها را تا نتیجۀ شوکهکنندۀ داستان مخفی میکند. طرفداران هارلن کوبن از این اثر بسیار خوششان خواهد آمد.»
گوآردین: بارکلی استادانه ماجراهای مختلف را به هم پیوند میزند و ما را به نتیجهای کاملاً دور از انتظار میرساند.»
قسمتی از کتاب صدای پایین پلهها:
مرد مسنی که روی صندلی عقب آن اتومبیل اسپرت نشسته بود، دست کمی از مردهها نداشت. او در صندلی چرمي سمت راننده فرو رفته بود و سر تقریبا تاس و پر از لکش را به شیشه در تکیه داده بود. پائول به آن اتومبیل لینکلن که مانند اتومبیلهایی بود که ستارگان سینما در برنامههای تبلیغاتی ظاهرفریب مسخره پشت آن مینشستند و رانندگی میکردند نزدیک شد و از شیشه داخلش را نگاهی انداخت. آن مرد مسن بسیار لاغراندام و ضعيف الجثه بود. به محض آنکه حس کرد کسی نگاهش میکند، سرش را تکان داد. به آرامی از جایش بلند شد، برگشت و چشمانش را چند بار باز و بسته کرد و با تعجب نگاهی به پائول انداخت. پائول پرسید: «امروز چطوری ؟» به آرامی سری تکان داد، سپس دوباره به همان حالت قبلی درآمد و سرش را به شیشه اتومبیل تکیه داد…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.