سقاها
درباره نویسنده عتیق رحیمی:
عتیق رحیمی (Atiq Rahimi) نویسنده کتاب سقاها، زادهی ۲۶ فوریه ۱۹۶۲ در کابل، نویسنده و کارگردان فارسی زبان افغانستانی-فرانسوی است. او در ۱۰ نوامبر ۲۰۰۸ جایزهی معتبر گنکور را برای رمان سنگ صبور کسب کرد. او در زمان جنگهای داخلی افغانستان در سال ۱۹۸۴ در حالی که در سن ۲۲ سالگی به پاکستان گریخت و پس از درخواست پناهندگی از سفارت فرانسه به پاریس رفت.
رحیمی پس از ورود به فرانسه، در دانشگاه رووان به تحصیل ادبیات مدرن فرانسه پرداخت و پس از آن مدرک دکترایش را در رشتهی سینما از سوربون دریافت کرد. او نخستین رمان خود به نام خاکستر و خاک را در سال ۱۹۹۶ نوشت. این رمان در سال ۲۰۰۰ توسط سابرینا نوری از فارسی به فرانسه ترجمه شد و در همان سال انتشار یافت. رحیمی در سال ۲۰۰۴ بر اساس رمان خاکستر و خاک، نخستین فیلم خود به نام خاک و خاکستر را کارگردانی کرد. او با این فیلم در جشنوارهی سینمایی کن ۲۰۰۴ شرکت کرد و جایزهی بخش نگاهی به سوی آینده را به دست آورد.
درباره کتاب سقاها:
عتیق رحیمی در این رمان، داستان یک روز تمیم و یوسف و هر تفکر و تصوری را که از ذهن این دو در این روز میگذرد، روایت میکند. اما روزی که برای روایت زندگی این دو انتخاب شده، یک روز معمولی نیست. این نویسنده در آغاز رمان، تاریخ این روز را با توضیح مختصری درباره آن نوشته است: «یازدهم مارس ۲۰۰۱، طالبان دو مجسمه بودای بامیان در افغانستان را ویران میکنند.» در واقع رمان “سقاوها” یک رمان کُرال (Roman choral) است، به این معنا که چند داستان را همزمان به پیش میبرد: داستان تمیم، داستان یوسف و داستان دو بودای ویران شده.
این رمان در سی فصل، به نوبت، داستان دو افغان را روایت میکند: یکی به نام “توم”، مرد افغان مهاجری که در پاریس زندگی میکند و در واقع اسم اصلی او “تمیم” است. او زن و دخترش را رها میکند و برای پیوستن به معشوقهاش به آمستردام میرود.
و دیگری “یوسف” که در کابل زندگی میکند و “سقاو” (سقا) است، یعنی کارش آوردن آب برای نمازگزاران مسجد است وگرنه “نود ضربه شلاق بر پشتش” خواهد خورد. یوسف که این کار از پدر برایش به ارث رسیده، اما مأموریت مهمتری هم دارد. مراقبت از “شیرین”، زن برادرش که به تبعید رفته و نمیدانیم کجاست. یوسف عاشق این زن میشود و نمیداند با این عشق ممنوع چه کند…
قسمتی از کتاب سقاها:
باران تندتر و شدیدتر و برفپاککُنها پیوسته عصبیتر میشوند؛ مثل تو؛ لبریز از احساسِ سنگینِ خوابآلودگی و دلهرهای طاقتفرسا. از فرط خوابآلودگی و اضطراب، جهان مقابل چشمانت از ریخت افتاده و تغییر شکل داده. چشمهایت میسوزند و توان خیره شدن به جاده را ندارند. تصمیم میگیری از یکی از خروجیها، فرقی نمیکند کدامشان، از بزرگراه بیرون بروی و در یک استراحتگاه بین راه کمی توقف کنی.
چشم بر هم گذاشتن دشوار است؛ تو هم از روحِ پدرزنت میترسی حتی اگر نخواهی باورش کنی…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.