سباستین (سفرنامه و عکسهای کوبا)
درباره نویسنده منصور ضابطیان:
منصور ضابطیان (متولد ۷ آذر ۱۳۴۹ در تهران) روزنامهنگار، کارگردان، مجری رادیو و تلویزیون، پادکست ساز، نویسنده و تهیهکننده ایرانی است. ضابطیان در سال ۱۳۶۹ کاردانی رشته علوم آزمایشگاهی را در دانشگاه علوم پزشکی گیلان به پایان رساند و پس از چند سال رشته تحصیلی خود را تغییر داد و رشته سینما را در دانشگاه ادامه داد. منصور ضابطیان مدتی مدرس دورههای آزاد آموزش گویندگی و اجرا در دانشکده خبر نیز بود. او کار حرفهای را با روزنامهنگاری شروع کرد و مصاحبهها و گزارشهای مختلفی برای مجلات و روزنامههای حیات نو، چلچراغ، گزارش فیلم و کلک مینوشت.
در سال ۱۳۷۸ کار در تلویزیون را آغاز کرد. «سبد»، «مردم ایران سلام»، «جغرافیای فریاد»، «فرش واژه»، «نقره»، «رادیو هفت» و «صدبرگ» از معروفترین کارهای او در تلویزیون است. وی همچنین کارگردانی برنامهٔ «وقت خواب» از شبکههای اینترنتی را در کارنامه خود دارد. او هماکنون همراه با تیم تولیدی رادیو هفت فعالیت خود را با تولید و پخش زنده شبانه برنامه رادیو شب از شبکه شما را ادامه میدهد. ضابطیان کتابی با عنوان «مارک و پلو» نوشته که حاوی شرح سفرهایش در قالب مصاحبه و گزارش به کشورهای فرانسه، اسپانیا، لبنان، هندوستان، ایتالیا، اتریش، ارمنستان، کره جنوبی و آمریکاست. او با افراد سرشناسی مثل لی یونگ آئه و نجف دریابندری مصاحبه کردهاست. ضابطیان دو سال پی در پی جایزه قلم بلورین بهترین گفتگوی سال و یک سال هم جایزه قلم بلورین بهترین گزارش سال را در جشنواره مطبوعات کسب کردهاست.
درباره کتاب سباستین:
سفرنامهای از منصور ضابطیان که حاصل سفر به سرزمین رازها و سیگار برگ هاوانا یعنی کوبا است. ضابطیان مینویسد؛ وقتی پرچم آمریکا بالا میرفت و در وزش نسیم کنارهی اقیانوس اطلس، ستارههایش را به رخ دشمن قدیمی میکشید، با خودم فکر میکردم آیندهی کوبا چگونه خواهد بود؟ قضاوتی نمیکنم که بهتر است یا بدتر، این را خود کوباییها باید بگویند و تاریخ، اما هر چه هست دیگر شبیه کوبای امروز نخواهد بود.
کوبایی که هنوز روح فیدل با همهی کهنسالیاش در آن حضور دارد، کوبایی که هنوز “چه” قهرمان رویاهایش است، کوبایی که یکی از آخرین مظاهر دیگرگون بودن است…
من دوست دارم این کوبا را ببینم، نه کوبایی که مثل جاهای دیگر دنیا پر از مک دونالد و کی اف سی است. من دوست دارم بر دیوارهای شهرهایش عکس چهگوارا را ببینم نه جاستین بیبر را… چند روز بعد خطر جدیتر شد.
باراک اوباما هم قرار شد برای ملاقات با رائول کاسترو به هاوانا برود. شک ندارم که روند تغییرات و آمریکاییزه شدن سرعتی بیش از پیش خواهد گرفت. باید میجنبیدم، اگر امسال هم به کوبا نمیرفتم معلوم نبود تا سال دیگر چه میزان تغییرات در آنجا صورت بگیرد و چقدر کوبا میتواند از دام کاپیتالیسم برهد و همچنان شبیه جاهای دیگر نباشد. باید میجنبیدم و میرفتم. باید آخرین یادگاریهای استقلال را میدیدم و ثبت میکردم.
قسمتی از کتاب سباستین:
برای بلیت سه انتخاب دارم. خط هوایی ایرفرانس، خط هوایی لوفت هانزا و خط هوایی ائروفلوت. اولی از پاریس میرود و دومی از فرانکفورت. اما سومی از مسکو میرود هاوانا. قیمت اولی و دومی تقریبا دو برابر است و تازه ایرفرانس هم هنوز از تهران پرواز ندارد و باید یک بلیت تهران-پاریس-تهران هم بخرم.
جدای از این نوروز است و پاریس و فرانکفورت مسیرهای شلوغتری هستند از مسکو. (کی توی این سرما تعطیلات عیدش را میرود مسکو؟) بلیت ائروفلوت را رزرو میکنم و برای اقامت هم یک هاستل پیدا میکنم که قیمت تختش در اتاق دو تخته هفت یورو است! همه چیز آماده است و میماند یک تلفن برای گرفتن وقت سفارت.
یکشنبه زنگ میزنم و برای سهشنبه نوبت میگیرم و صبح سه شنبه زنگ ساختمانی را فشار میدهم که در یکی از خیابانهای شمالی تهران واقع شده است. سفارت دو کارمند ایرانی دارد که آدمهایی مودب و دوست داشتنی هستند و خیلی هم کار راهانداز.
غیر از ما سه نفر کس دیگری را نمیبینم. مدارکم را میدهم و میگویند به شما زنگ میزنیم. انتظارم این است که هفتهی آینده خبری از آنها نشود و ده دوازده روز دیگر مجبور باشم تلفنی پیگیری کنم، اما وقتی ساعت ۵/۸ صبح فردای آن روز تلفنم زنگ میخورد و میگویند ویزا آماده است، حسابی خوشحال میشوم.
نیم ساعت بعد در سفارت ویزا را میگیرم. ویزایشان یک کاغذ مجزاست که آن را توی پاسپورت نمیچسبانند. دلیلش هم این است که بعدتر اگر بخواهید ویزای آمریکا بگیرید، ردپایی از حضورتان در کوبا در پاسپورتتان نباشد! (چه آینده نگر!)
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.