زندگی روزمره در امپراتوری مغول
درباره نویسنده جرج لین:
جرج لین (George Lane) نویسنده کتاب زندگی روزمره در امپراتوری مغول، نویسنده و تاریخنگار آمریکاییست و تحقیقات گستردهای بر تاریخ ملل مختلف ازجمله ایران انجام داده است. جرج لین پایاننامهی دکتریاش را بر روی تاریخ ایران در عهد ایلخانی کار کرده است و از آن دوره به عنوان رنسانس ایرانی یاد کرده است. پایاننامهی دکتریاش با عنوان ایران در اوایل عهد ایلخانان توسط نشر امیرکبیر منتشر شده است.
درباره کتاب زندگی روزمره در امپراتوری مغول:
همواره از مغولها با بدنامی، دوری از تمدن و وحشیگری نام برده و یاد کردهاند. اقوام و مللی که در کشورگشاییهای چنگیزخان تارومار شدند، تا توانستهاند مغولها را بدترین نوع بشر تصویر کردهاند، آنهم بدون در نظر گرفتن این نکته که مگر بسیاری از اقوام فاتح در سراسر تاریخ، رفتاری جز این داشتهاند؟ غیر از این است که بسیاری از کشورگشایان تاریخ از آن روی این همه بد نشنیدهاند که نتوانستهاند تمام آسیا تا قلب اروپا را به چنگ آورند؟ البته کمتر کسی هم در ماجرای آغاز حملهی چنگیزخان و سپاهیانش، نقش پررنگ حاکم سلطان محمد خوارزمشاه را در شهر اترار تذکر میدهد که با کشتن فرستادگان چنگیز، دست روی نقطهی حساس انتقامجویی مغولها گذاشت و آنها را به شور و عصبیتی کمنظیر در تاریخ رساند تا به آنجا که شمشیرها و کمانهای مغولها تا به قلب اروپا نرسیده بود، پایین نیامده و غلاف نشد.
در این میان به همین سیاق بسیار کم نوشته و گفته شده که این مردم اگر اینقدر وحشی و بیتمدن بودند چهگونه اینهمه فنون جنگاوری، انتقال ارتش و ادارهی ممالکشان را میدانستند؟ کتاب «زندگی روزمره در امپراتوری مغول» نوشتهی «جرج لین» پژوهشی نو از منظر تاریخی، مردمنگاری و قومشناسی است که به ابعاد گوناگونی از مغولها در عهد به قدرت رسیدن چنگیز و فرزندانش میپردازد. این کتاب علاوه بر پرداختن به تاریخ مغولها اطلاعاتی جامع و کامل و درعینحال تحلیل از سبک زندگی، جنگاوری، شیوههای حکومتداری و قوانین، دین و آداب و رسوم و مناسک، مسائل مربوط به زنان و فرزندان و خانواده و … به خوانندهاش ارائه میدهد و ازهمینروی زندگی روزمره در امپراتوری مغول یکی از بهترین منابع برای شناخت این قوم و ملت عجیب سازگار و ناسازگار تاریخ است!
قسمتی از کتاب زندگی روزمره در امپراتوری مغول:
چند سال بود که از ذکر این حادثه خودداری میکردم، زیرا آن را بسیار بزرگ و هولناک میشمردم و از یادآوری آن اکراه داشتم. لذا در این راه، یک پای را پیش میگذاشتم و پای دیگر را پس میکشیدم. آخر چه کسی برایش آسان خواهد بود که خبرگزار مرگ اسلام و مسلمانان باشد؟ چه کسی میتواند ذکر چنین واقعهای را ناچیز انگارد؟ بنابراین، ای کاش مادرم مرا نزاده بود یا پیش از بروز این حادثه، مُرده یا از یاد رفته بودم. گروهی از دوستان مرا برمیانگیختند که این رویداد را نیز بنویسم، ولی من مدتها دراینباره دودل بودم و تردید داشتم. بعد، به این نتیجه رسیدم که ننوشتنِ آنْ سودی نمیدهد.
ازاینرو، میگویم این کار، یعنی «تاریخنویسی»، شامل ذکر چنین حادثۀ عظیم و مصیبت بزرگی نیز هست که روزها و شبها دیگر همانندش را نخواهند آورد و همۀ مردم، بهویژه مسلمانان را در بر گرفت. اگر گویندهای میگفت: «جهان از زمانی که پروردگار بزرگ و منزه آدم را آفرید، تا امروز به چنین بلایی گرفتار نشده بود»، راست میگفت، زیرا در تواریخ، حادثهای که بزرگتر از این یا نزدیک به این رویداد باشد دیده نمیشود.
از بزرگترین حوادثی که تاریخها ذکر میکنند یکی کاری است که بختالنصر با بنیاسرائیل کرد و ایشان را کشت و بیتالمقدس را ویران کرد. ولی بیتالمقدس چه نسبتی دارد با شهرهایی که این ملاعین خراب کردند و هر شهرکی از آنها چند برابر بیتالمقدس بود. شمارۀ فرزندان اسرائیل نیز، نسبت به کسانی که در حادثۀ مغول کشته شدند، چیزی نیست، زیرا تنها تعداد اهالی یک شهرک که خونشان ریخته شد بیش از تعداد بنیاسرائیل است. شاید تا انقراض عالم و پایان جهان، مردم همانند چنین حادثه و چنین قوم خونخواری را نبینند (که نظیری جز یأجوج و مأجوج نداشتند).
اما دجال نیز پیروانش را زنده میگذارَد و فقط مخالفانش را میکشد. اما این درندگان هیچکس را زنده نگذاشتند؛ زنان و مردان و اطفال را کشتند و شکم زنان آبستن را دریدند و جنینها را نابود کردند. انا لله و انا الیه راجعون و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم. این رویداد که آتشش همهجا را فراگرفت و زیانش به همه رسید، مانند ابری که بادْ آن را گسترش دهد، در همۀ شهرها دامن گسترد. این فاجعه به این شکل وقوع یافت که قومی از اطراف چین برخاستند و روانۀ شهرهای ترکستان (مانند کاشغر و بَلاساغون) شدند. سپس از آنجا به شهرهای ماوراءالنهر (مانند سمرقند و بخارا و جز اینها) روی آوردند. آن شهرها را گرفتند و با مردمش رفتاری کردند که شرح خواهیم داد. بعد، گروهی از ایشان با عبور از رود جیحون، به خراسان تاختند.
آن استان پهناور را نیز گرفتند و ویران کردند و مردمش را کشتند و آنچه یافتند به غارت بردند. همین که از کشتار و ویرانگری و چپاول در خراسان بیاسودند، از آنجا به ری و همدان و بلاد جبال و شهرهایش رفتند و تا مرز عراق تاختند. آنگاه به شهرهای آذربایجان و اَرّانیه هجوم بردند و آنها را ویران کردند و بیشترِ مردمش را کشتند و جز عدهای پراکنده و اندک، کسی از دستشان جان به در نبُرد. همۀ این تبهکاریها را در مدتی کمتر از یک سال مرتکب شدند. همانند چنین رویدادی هرگز شنیده نشده بود. پس از فراغت از کار آذربایجان و ارّانیه، رهسپار دربند شروان شدند و شهرهای آن سرزمین را گرفتند.
در آن حدود، هیچجا سالم نماند، جز دژی که فرمانروای مردم دربند در آن اقامت داشت. از نزدیک این دژ گذشتند و خود را به آلانها (که در شمال قفقاز سکونت داشتند) و لزگیها و سایر اقوام آن ناحیه رساندند و میان ایشان نیز دست به کشتار و چپاول و ویرانگری گشودند. سپس روانۀ شهرهای قبچاق شدند و چون شمارۀ ایشان از تعداد تُرکهای قبچاق بیشتر بود، هر کس را که در برابرشان ایستاد کشتند. بقیۀ مردم نیز شهرهای خود را ترک گفتند و به درون بیشهها و فراز کوهها گریختند. مغولان بر شهرهای ایشان چیره شدند. همۀ این کارها را هم برقآسا پیش بردند و جز به همان اندازه که پیشرویشان وقت میگرفت، درنگ نکردند.
گروهی دیگر از مغولان، غیر از طایفۀ فوقالذکر، به سوی غزنه و توابعش و شهرهایی از هند و سیستان و کرمان (که نزدیک غزنه قرار داشتند) رفتند. این دسته نیز کارهایی مانند گروه فوقالذکر (بل بتر) مرتکب شدند. این رویدادی بود که هیچ گوشی همانندش را نشنیده است، چون اسکندر که همۀ مورخان نوشتهاند جهان را متصرف شد، فتوحاتش به این سرعت پیش نرفت و تقریباً ده سال طول کشید.
کسی را هم نکشت و همین که مردم به فرمانش درمیآمدند، خرسند میشد و آزادشان میگذاشت. اما مغولها آبادترین و بهترین بخشهای روی زمین را که در عمران و جمعیت بر همهجا برتری داشت و مردمش از همۀ جهانیان نیکخوتر و خوشرفتارتر بودند، در مدتی نزدیک به یک سال گرفتند و هیچکس را در آن شهرها زنده نگذاشتند. به هریک از آن شهرها هم که هجوم میبردند، ساکنانش چنان هراسان و بیمناک میشدند که معلوم بود انتظار ایشان را داشتهاند و چشمبهراه رسیدنشان بودهاند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.