روانشناسی ملال
درباره نویسنده جیمز دانکرت:
جیمز دانکرت (James Danckert) نویسنده کتاب روانشناسی ملال، استاد دانشگاه و پژوهشگر رشتهی عصبشناسی است. جان دی.ایستوود (John D. Eastwood) نیز، استاد دانشگاه و روانشناس است که دیگر کتاب او، «از ناخودآگاه تا ادراک آگاهانه» نام دارد.
درباره کتاب روانشناسی ملال:
کتاب روانشناسی ملال، اثری جذاب به قلم جیمز دانکرت و جان دی.ایستوود است که به طرح پرسشهایی چون سوالات ما و پاسخ به آنها پرداخته است. کتاب، به این ایدهی کلیدی میپردازد که اگرچه ملال برای همهی ما، تجربهای ناخوشایند است؛ اما میتواند فایدههایی نیز داشته باشد: ملال به ما نشان میدهد که باید چه کار کنیم. ملال به ما میگوید که از وضعیت راضی نیستیم و چیزها آنطور که میخواهیم، پیش نمیروند و در آخر به ما یادآوری میکند که برای نجات از وضعیت نامطلوب، باید دست به کنش بزنیم؛ باید به فردی فعال تبدیل شویم که با دیگران ارتباط برقرار میکند و شرایط را به گونهای رقم میزند که دلخواه اوست.
ملال به ما نشان میدهد که تا چه حد، مشغول دنیای پیرامون بودن، برای هر انسانی ضروری است. اگر بتوانید با دنیای پیرامون خود ارتباط برقرار کنید، احساس خوبی به شما دست خواهد داد؛ اما اگر نتوانید آنطور که باید و شاید در این کار موفق شوید، دچار ملال خواهید شد.
جیمز دانکرت و جان دی.ایستوود در کتاب مفید و جذاب خود، به شما میآموزند که ملال میتواند پیامی داشته باشد. تصمیم با شماست که چه کار کنید؛ اما حس ملال به شما نشان میدهد که چه کاری درستتر است.
قسمتی از کتاب روانشناسی ملال:
«پیتر توهی، در کتاب بینظیرش، ملال یک تاریخ زنده، ریشههای احساس بیحوصلگی را تا عهد عتیق دنبال میکند. سنکا – فیلسوف رومی- شاید نخستین فردی باشد که مطالبی دربارهٔ ملال نوشته است و آن را با تهوع و انزجار ناشی از یکنواختی زندگی روزمره مرتبط میداند:
تا به کی کارهای تکراری؟ بدون شک خمیازه خواهم کشید، خواهم خوابید، خواهم خورد، تشنه خواهم شد، سردم خواهد شد، گرمم خواهد شد. آیا پایانی وجود ندارد؟ آیا همه چیز حول دایرهای میچرخد و تکرار میشود؟ بعد از روز، شب میشود و پس از شب، روز فرامیرسد، تابستان میرود و پاییز میآید، در پسِ پاییز زمستان است که پس از آن نوبت به بهار میرسد. همه چیز میگذرد و دوباره برمیگردد. من هیچ کار تازهای نمیکنم، هیچ چیز تازهای نمیبینم. گاه این وضعیت باعث تهوعم میشود. بسیاری از مردم زندگی را نه دردناک، بلکه پوچ میپندارند.
تأسف سنکا در اعتراضش به تکرار و اینکه چیز جدیدی زیر خورشید وجود ندارد، قطعاً اتفاق مدرنی به نظر میرسد. میتوان گفت که حتی کتاب جامعه بن داوود شرح قدیمیتری از یک تأسف مشابه برای یکنواختی ارائه میدهد. راوی کتاب جامعه بن داوود، بعد از توضیح نحوهٔ دستیابی به ثروت و موقعیت عالی، مینویسد: «بااینحال وقتی به تمام کارهایی فکر کردم که دستهایم انجام داده بودند و به تمام آنچه با سختی بدان رسیده بودم، همه چیز برایم بیمعنا شد، گویی باد را تعقیب کرده بودم؛ گویی زیر این خورشید هیچ چیز به دست نیامده بود.»
هر دو اعتراض به دو مؤلفهٔ ملال اشاره میکنند: اول، اینکه ملال یک احساس منفی است و دوم، حس بیهدف بودن دارد و کاری میکند که زندگی پوچ به نظر برسد. توهی حتی ما را با یک روستای رومی در قرن دوم میلادی آشنا میکند که یاد یکی از مقامات رسمی خود را به این دلیل گرامی میداشتند که آنها را از ملال تحملناپذیری رها کرده بود!
ملالِ ناشی از فقدانِ رغبت به انجام دادن امور تکراری روزمره در قرون وسطی نیز پررنگ به نظر میرسید. اندیشمندان معتقدند آنچه ملال نامیده و درک میشود در کلمهٔ لاتینِ acedia ریشه دارد. این کلمه به فقدان اشتیاق نسبت به اموری معنوی اشاره داشت که اصل و پایهٔ زندگی رُهبانی را تشکیل میداد – رخوتی معنوی توأم با بیمیلی که به موجب آن مراسمی مانند دفن اموات اهمیت خود را از دست میدهند.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.