دوشیزگان
درباره نویسنده الکس مایکلیدس:
الکس مایکلیدس (Alex Michaelides) نویسنده کتاب دوشیزگان، در قبرس از پدری یونانی قبرس و مادری انگلیسی به دنیا آمد. وی دارای مدرک کارشناسی ارشد در ادبیات انگلیسی از دانشگاه کمبریج و کارشناسی ارشد در فیلمنامه نویسی از انستیتوی فیلم آمریکا در لس آنجلس است. بیمار خاموش اولین رمان او است. وی از سال 1987 عضو کمیته مرکزی حزب دموکرات (قبرس) و از سال 1976 عضو کمیته جوانان و کمیته محلی لارناکا و همچنین عضو کمیته مطالعاتی حزب دموکرات است.
«الکس مایکلیدیسس» که تا پیش از ورود به دنیای داستان نویسی، چند تجربهی ناموفق در عرصهی فیلمنامه نویسی داست، ناگهان با رمان «بیمار خاموش» به قلهی شهرت و موفقیت پرتاب شد. بیمار خاموش نخستین رمان او که سال 2019 به بازار آمد، تقریبا همهی رکورد های رمان تریلر را جابهجا کرد و 52 هفته در صدر پرفروشهای نیویورک تایمز ایستاد. اما مایکلیدیسس از این موفقین نترسید و خیلی زود دست به کار نوشتن رمان بعدی شد.
درباره کتاب دوشیزگان:
پابلیشرز ویکلی: «داستان افسون کننده ی دیگری از رتبه ی یک پرفروش های نیویورک تایمز که تعليق و دلهرهی روان شناختی را با اسطوره های یونانی، قتل و عقده های روانی در هم می آمیزد و جایگاه مایکلیدیس را به عنوان یکی از چهره های اصلی این ژانر تثبیت می کند.»
«دوشیزگان» یک تریلر روانشناختی است که مایکلیدیس با ترکیب اسطورههای یونانی، دانش روانشناختی و تکنیکهای داستان معمایی خلق کرده است. داستان از قتل یکی از دانشجویان دختر دانشگاه کمبریج آغاز میشود. دوست او به استاد خودشان بهشدت مظنون است و سعی دارد ثابت کند او گناهکار است. اما با وقوع یک قتل دیگر، ماجرا جنبههای عمیقتر و پیچیدهتری به خود میگیرد…
قسمتی از کتاب دوشیزگان:
چند روز پیش ماریانا، در لندن، توی خانه بود.
دو زانو کف اتاق نشسته بود و دور و برش پر از جعبه بود. باز هم داشت با تردید وسایل سباستین را جمع و جور میکرد.
هیچ چیز خوب پیش نمیرفت. با این که یک سال از مرگش میگذشت، بیشتر وسایلش اطراف خانه پخش و پلا بود و در جای جای خانه جعبهی نیمه پری از وسایلش به چشم میخورد. انگار ماریانا نمیتوانست این کار را تمام کند.
هنوز در تب عشقش میسوخت و مشکل همین بود. حتی با این که میدانست دیگر هرگز سباستین را نخواهد دید و او به جای خوبی رفته است، هنوز عاشقش بود و نمیدانست با این همه عشقش چه کند. احساساتش زیاد و به هم ریخته بود: در حال نشت کردن، سرریز شدن و بیرون ریختن از وجودش، درست مثل این که چاشنیها و ادویههای جورواجور از لای درزهای عروسک پارچهای کهنهای بیرون بریزد.
کاش تنها میتوانست عشقش را بسته بندی کند، درست مثل حالا که سعی داشت وسایل او را بسته بندی کند. چه حیف که تمام عمر یک مرد در خرت و پرتهایی خلاصه شده بود که قرار بود به جای جنس دست دوم فروخته شوند.
ماریانا نزدیکترین جعبه را برداشت، یک جفت کفش از آن تو بیرون کشید.
کفشهای سبز کهنهای که برای دویدن در ساحل میپوشید. انگار هنوز نمور بودند، با دانههای شنی که در کفشان بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.