در انتظار يک زندگی طبیعی
درباره نویسنده لسلی کانر:
لسلی کانر، نویسندهی آمریکایی کتابهای کودک و نوجوان است. لسلی در خانهای کوچک در حومهی شهر کلیولند به دنیا آمد. زمانی که پایهی چهارم را میگذراند، به همراه خانوداهاش به شهر شنکتادی در نیویورک نقل مکان کرد. پدرش در کارخانهی تولید کاغذ فعالیت داشت. کانر به گفتهی خودش، در ابتدا از دید تصویرگری کتابهای کودک به این ژانر علاقهمند شد و پس از گذشت مدتی، به نویسندگی هم روی آورد. لسلی کانر اکنون به همراه همسرش در مناطق جنگلی ایالت کنتیکات زندگی میکند.
درباره کتاب در انتظار يک زندگی طبیعی:
این کتاب معجونی از غافلگیری، هیجان، غم و شادی است که هرچه بیشتر خواننده را با زندگی گذشتهی ادی و اتفاقات زندگی جدید ادی آشنا میکند، طعم و مزهاش بیشتر احساس میشود. اگر دنبال کتابی با داستان متفاوت و پر از غافلگیری با چاشنیهای احساسی بسیار هستید، این کتاب را بههیچوجه از دست ندهید!
کلمات کتاب مانند آهنربایی بسیار قوی، خواننده را آنچنان جذب خود کرده که بهسختی میتوان کتاب را رها کرد. فرض کنید مجبور شدهاید در یک کاراوان زندگی کنید؛ نه آن کاراوانهای زرد و قشنگ هالیوودی که جلویشان زمین چمن و مجسمههایی از آدمکوتولهها قرار دارد؛ بلکه کاراوان درب و داغان و رنگورورفتهای است که روی تودهای بلوک ساختمانی قرار دارد و جلوی آن بهجای چمن، محوطه قیرگونیشدهای بهچشم میخورد.
بله! داستان کتاب دربارهی دختری بهنام ادی است که قرار است بهتازگی کلاس ششم را آغاز کند و مجبور شده همراه مادرش در کاراوانی که چند ثانیه پیش تصور کردهاید، زندگی کند. مادر ادی از ناپدری ادی جدا شده است و ادی که ضعف یادگیری دارد، باید همراه مادرش که معتاد اینترنت است و هرازگاهی ادی را چند روز ول میکند و تنها میگذارد، در کاراوان و با غذاهای کمپوتی زندگی کند.
روزهای ادی به همین روال میگذرند تا اینکه حادثهای اتفاق میافتد! آیا این حادثه میتواند ادی را به زندگی طبیعی برگرداند، یا اوضاع را از همینی که هست بدتر میکند؟
قسمتی از کتاب در انتظار يک زندگی طبیعی:
وای خدا، انگار فقط منتظر حرف او بودم تا اشکم را رها کنم. الیوت برایم دستمال کاغذی آورد. به دستم داد و گفت: «بیا، من خودم یه جعبه تموم کردم و اشکم هنوز بند نیومده. توی این قلب بیچاره جاش خیلی خالیه.» و دستش را روی قلبش گذاشت. فکر کنم آن روز برای همه چیز گریه کردم، برای سولا، برای آتشسوزی، برای الیوت که خیلی ناراحت بود. بهخاطر رفتار بدم با دووایت و اینکه پیش خواهرهای کوچکم نبودم. برای مومرز گریه کردم و اینکه نمیدانستم چه اتفاقی داشت برایمان میافتاد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.