درخت انار
درباره نویسنده نازان بکیر اوغلو:
نازان بکیر اوغلو (Nazan Bekiroğlu) نویسنده کتاب درخت انار، در ۳ مه ۱۹۵۷ در ترابزون به دنیا آمد. پس از آموزش ابتدایی و متوسطه در همان شهر در دانشکده هنر دانشگاه آتاتورک فارغ از گروه زبان و ادبیات ترکی (۱۹۷۹) فارغ التحصیل شد. او در سال ۱۹۸۵ به عنوان استاد در قسمت آموزش دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه کارادنیز به فعالیتهای خود ادامه داد. بکیر اوغلو دکترای خود را با کمک اورهان اوکای در رابطه با بررسی تکنیکی و تخصصی رمانها و داستانهای خالده ادیب ادوار به پایان رساند.
او در سال ۱۹۹۸ با عنوان عضو هیئت علمی در آموزش و پرورش ترکیه به فعالیتهای خود ادامه داد. نازان بکیر اوغلو در سال ۲۰۰۱ به درجه پرفسوری نائل شد. این نویسنده از خانوادهای اهل ادب و بخصوص دوستدار شعر بود. پدرش صاحب روزنامهای محلی به نام «هدف» بود و خودش هم به رمانها و داستانهای چاپ نشده، اوراق پراکنده شعر، تاریخ و بلاخص تاریخ عثمانی علاقه زیادی داشت. برخی از آثار این نویسنده عبارتند از : داستان راهبه، شاعر نگار خانم، ادیب خالده ادوار، جوهر بنفش، یوسف و زلیخا و بنام در بین آتش.
درباره کتاب درخت انار:
«درخت انار» داستان یک تاجر فرش تبریزی و اصالتا اهل تخت سلیمان است که به خاطر اتفاقاتی که برایش میافتد تصمیم میگیرد به کشور ترکیه مهاجرت کند. او علاقه دارد به استانبول برود؛ اما بعد از آشنا شدن با دختری در شهر طرابزون، صاحب زندگی میشود و تصمیم میگیرد همانجا بماند.
بعد از سالها برای نوه این تاجر تبریزی سوالی مطرح میشود: «چرا پدربزرگم از ایران به ترکیه مهاجرت کرده بود؟» همین سوال زمینه شکلگیری این داستان را فراهم میکند. او برای یافتن پاسخ این سوال و به دنبال داستان زندگی پدربزرگش به برخی شهرهای ایران سفر میکند.
ماجراهای داستانی این رمان در شهرهای طرابزون، تبریز، تفلیس، باتوم، باکو و استانبول روی میدهد. در خلال این داستان و توصیفات نویسنده از مناطق مختلف ایران، مخاطب با شهرهایی مانند تبریز، یزد و شیراز آشنا میشود. برای مثال نویسنده مراسم خاکسپاری زرتشتیان را در یزد روایت میکند، به زیبایی به توصیف درختان سروناز شیراز میپردازد و بعد به تبریز میرود.
نویسنده در حین بیان این داستان که روایتی عاشقانه از یک مهاجرت است، جنگهای بالکان، جنگهای دوره عثمانی، انقلاب روسیه و جنگ جهانی اول و همچنین وضعیت ایران و ترکیه را توصیف میکند.
قسمتی از کتاب درخت انار:
ستارخان سریعا به یکی از چایخانههای محقر ایستگاه وارد شد. سرمای زمستانی از همین حالا در کوه ها نمایان شده بود. وقتی دستش را مثل سپر روی پیشانیاش قرار داد و از پشت شیشهی کثیف در به داخل نگاه کرد، در نور زرد کمرنگ چراغ ها دید که چایخانه پر از آدم است. در را هل داد. همراه جریان باد وارد شد، وقتی جایی برای نشستن پیدا نکرد، کنار بخاری بزرگ زغالی که دودکشش به رنگ آتش شده بود، سرپا ایستاد و دست هایش را به سمت گرما گرفت. سماور بخار میکرد و میجوشید و به نظر میرسید شکم بزرگش به اندازه سیر کردن یک ارتش، آب در خودش داشت.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.