دختر ذرت
درباره نویسنده جویس کارول اوتس:
جویس کارول اوتس (Joyce Carol Oates) نویسنده کتاب دختر ذرت، زادهی 16 ژوئن 1938، نویسندهای آمریکایی است. اوتس در لاکپورت نیویورک به دنیا آمد. او در آغازین سالهای نوجوانی، با علاقهای کم نظیر به مطالعهی آثار نویسندگانی چون شارلوت برونته، ویلیام فاکنر و ارنست همینگوی میپرداخت. اوتس، نویسندگی را در چهارده سالگی آغاز کرد؛ در زمانی که مادربزرگش به او یک ماشین تحریر هدیه داد. اوتس در سال 1960 در رشتهی زبان انگلیسی از دانشگاه سیراکوس فارغ التحصیل شد و پس از آن، تحصیلات خود را در دانشگاههای ویسکانسین-مدیسون و رایس ادامه داد. او در زمانی که دانشجوی دکترا بود، تصمیم گرفت که نویسندهای تمام وقت شود. جویس کارول اوتس هم اکنون استاد نویسندگی خلاق در دانشگاه پرینستون است.
درباره کتاب دختر ذرت:
داستان حرام در مورد دختر ذرت است. دختری که مرگش باعث آغاز پچ پچ مرمان شهر شدهاست. در این شهر دست زدن به دختر ذرت حرام است. حتی بر بانگ بلنمد نام او را صدا زدن نیز حرام است. اما تمام شبکههای تلویزیون تصویر دختر را نشا میدادند. این دختر همکلاسی جود بود. آنها در شهر اسکاتسکیل زندگی میکردند. جود از تمام دنیا فقط یک مادربزرگ پیر داشت که دائم نگران او بود.
داستان آن بیرون درمورد یک دختر مدرسهای به نام ماریسا بند ری است. مارسا هم مدرسهای جود و دیگر دختران بود. اما ناگهان در عصر پنچشنبه ناپدید شد. پلیسها به دنبالش میگشتند. مادرش نیز به تلویزیون اسکاتسکیل آمده بود و از همه مردم میخواست تا اگر نشاشی از دختر دارند، بدهند. جود با شنیدن مادر مارسیا با خود فکر کرد که اگر این اتفاق برای او نیز میافتاد مادرش چه واکنشی داشت.
اما جود اصلا مادر نداشت که نگرانش شود. دیگر دختران نیز از مادرانشان متنفر بودند. جستجوها برای یافتن دختر گمشده ادامه داشت. یکی از کسانی که عصر پنجشنبه نزدیک مدرسه حاضر بود، به پلیسها گفته بود که دیدهاست جودت به داخل یک ماشین کشانده میشود. سرانجام اخبار شهر اسکاتسکیل اعلام کرد که دزد ماریسا را یافته است. آن دزد آقای ناظم مدرسه ماریسا و جود بود. جود دیده بود که آقای ناظم گاهی به زور ماریسا را نوازش میکند. به علاوه سنجاق سر دخترک در اتاق آقای ناظم پیدا شده بود.
داستان تحت نظر در ادامه داستان آن بیرون نوشته شدهاست. در این داستان مشخص میشود که آقای زالمن فعلا یکی از مضنونهای ناپدید شدن ماریسا است. یکی دیگر از مضنونهای این ماجرا پدر فراری ماریسا است. مردم چند روز پس دستگیری آقای زالمن اتفاقات بسیار عجیبی را در کنار رودخانه و پل شهر مشاهده میکنند. مردم به پلیس گزارش میدهند که چند دختر مو طلایی مانند ماریسا را دیدهاند که با صاحبانش این دخترها را به جایی میبرند. پلیس احتمال میدهد که ماریسا نیز در میان همین دخترها باشد. تحقیقات برای پیدا کردن ماریسا ادامه دارد.
قسمتی از کتاب دختر ذرت:
«مامی!»
این صدای ماریسا بود، اما خفه، از دور.
ماریسا آن طرف شیشهی کلفتی گیر افتاده بود، لئا فریادهای نومید او را بهزحمت میشنید. ماریسا با مشتهایش به شیشه میکوبید و صورت خیسش را به آن میمالید. اما شیشه کلفتتر از آن بود که بشکند. «مامی! کمکم کن، مامی…» و لئا نمیتوانست تکان بخورد تا به کمک بچهاش برود، لئا فلج شده بود. چیزی پاهایش را گیر انداخته بود، ریگ روان، طنابهایی در هم. اگر میتوانست خود را آزاد… آوریل یکدفعه از خواب بیدارش کرد. کسانی آمده بودند او را ببینند، گفتند دوستان ماریسا هستند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.