دختر خاموش
درباره نویسنده مایکل هورث:
مایکل هورث نویسنده کتاب دختر خاموش، نویسندهی سوئدی داستانهای رازآلود متولد 1963 است. فعالیت اصلی او در عرصهی فیلمنامهنویسی است و در تهیهی چندین فیلم نیز بهعنوان تهیهکننده فعالیت کرده است. او یکی از بنیانگذاران و سهامداران شرکت فیلمسازی موفق ترونر در سوئد است. او سریال سباستین برگمن را با همراهی هانس روسنفلد نوشته است که در چندین کشور پخش شد و موفقیت بزرگی برای هردوی آنها رقم زد. همچنین او چند سریال نیز برای تلویزیون سوئد ساخته است. از میان کتابهای دیگری که این نویسندهی سوئدی منتشر کرده است میتوان به کتابهای «راز تاریک»، «مردی که اینجا نبود»، «مردی که به زنها نگاه میکرد» اشاره کرد که آنها را همراه با هانس روسنفلد نوشته است.
هانس روسنفلد نویسندهی دیگر کتاب دختر خاموش هم اهل سوئد است. او در سال 1964 در هانس پیترسون به دنیا آمده است و در حال حاضر بهعنوان فیلمنامهنویس، مجری رادیویی، رماننویس و بازیگر فعالیت میکند. او سریالهای زیادی ساخته که باعث شهرتش شده است. مشهور ترین آثار او سریالهای پل و مارسلا است که در بیش از 170 کشور جهان پخش شدهاند.
درباره کتاب دختر خاموش:
تعلیق، ترس، دلهره، معما، اینها عناصری است که یک تریلر خوب را میسازد. داستانهایی که نفس را در سینهی خواننده حبس میکنند و خواننده انگارنهانگار که کتاب میخواند بلکه صحنهها مانند یک فیلم سینمایی از جلوی چشمش رد میشوند. داستانهایی برای آدمهایی با قوهی تخیل خوب که به آدرنالین هم علاقه دارند و از درگیر شدن در یک کتاب لذت میبرند. این بار داستان جایی در شمال اسکاندیناوی رخداده است. با یک تریلر سوئدی روبهرو هستیم. مایکل هورث و هانس روسنفلد که هر دو سالهاست جایشان را میان داستان نویسان محکم کردهاند و کتابهایشان در فهرست پرفروشهای نیویورکتایمز خودنمایی میکند تریلری نوشتهاند که مخاطب اگر هم بخواهد نمیتواند آن را زمین بگذارد. دختر خاموش داستانی به رنگ خون است که خواننده را از قدرت ذهن نویسندگانش شگفتزده میکند.
کتاب دختر خاموش داستان دیگری از سباستین برگمن روانشناس کارآگاه جنایی است که باز هم باید بتواند راز جنایت هولناک دیگری را کشف کند. جنایتی که یک تراژدی بزرگ و غمناک است. داستان روندی بسیار جذاب و هیجانانگیز دارد و درست هرجایی که فکر میکنید اندکی ماجرا را فهمیدهاید و به حل معما نزدیک شدهاید پیچوتاب جدیدی در داستان اتفاق میافتد که حقیقت را در خود پنهان میکند. سباستین برگمن باید با تمام مهارتهایی دارد که به کار ببندد و بتواند این پرونده را حل کند. از طرف دیگر در این داستان نویسنده مخاطب را با جنبههای شخصی برگمن نیز بیشتر آشنا میکند. این کتاب در 98 فصل کوتاه نوشتهشده است و از زوایای مختلفی داستان را روایت میکند. قلم روان نویسنده و توجه به جزئیات باعث شده است این تریلر جذابتر به نظر برسد.
داستان دختر خاموش جایی آغاز میشود در خانهای آرام و سفیدرنگ در سوئد پسرک جلوی تلویزیون نشسته و مادرش قصد دارد برایش خوراکی بیاورد که ناگهان صدای در شنیده میشود و در پی آن صدای گلوله شنیده میشود. چند لحظه بعد پدر خانواده نیز با مردی مواجه میشود که اسلحه را رو به رویش گرفته است و دوباره صدای گلوله و چند لحظه بعد کل خانواده کشتهشدهاند. پدر، مادر و دو پسر کوچکشان. سباستین برگمن برای بررسی این صحنهی دردناک جنایت فرستاده میشود. افسران پلیس نمیتوانند اثری از قاتل پیدا کنند او کارش را تمیز انجام داده و گریخته است. تنها ردی که وجود دارد شکارچیای غیرقانونی است که قبلاً این خانواده گزارشش را دادهاند. درحالیکه برگمن و نیروی پلیس به دنبال قاتل و انگیزهی قرن میگردند نکتهی مهمی را درمییابند. دختری تمام ماجرا را دیده است و از ترس جانش فرار را انتخاب کرده است.
برگمن و افرادش به دنبال دختر جوان میگردند، آنها باید او را پیدا کنند قبل از آنکه قاتل این کار را انجام دهد. قاتل هم دنبال این شاهد است تا کارش را به پایان برسانند. چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ آیا پلیس میتواند انگیزهی قتل را پیدا کندو قاتل را دستگیر کند؟ یا دختر جوان هم به قربانیان اضافه میشود؟
قسمتی از کتاب دختر خاموش:
وانیا، دیر کرده بود، چیزی که اصلاً سابقه نداشت. آنا با خودش فکر میکرد این کار وانیا به سبب مشکلهایی است که این چند ماه اخیر دخترش با او بر سر یک سلسله مسائل پیدا کرده بود.
بدتر از همه این بود که وانیا دیگر اسم او را صدا نمیکرد.
آنا با این قضیه کنار آمده بود. خیلی خوب درک کرده بود که چرا، و وقتی عمیق به آن میاندیشید احساس میکرد که حقش بوده. و اگر بخواهیم صادق باشیم، آندو هرگز آن ارتباط مادر/دختری را نداشتند که ساعتها پای تلفن بنشینند و با هم گپ بزنند.
اما در مورد والدمار… این فاصلهای که وانیا از او گرفته بود، برای وی بسیار دردناک و تحملناپذیر بود و حتی از بیماری سرطانی که با آن دستوپنجه نرم میکرد نیز سختتر بود. او نمیتوانست در مورد دخترش و حقیقتی که از او پنهان کرده بودند، حرفی نزند. آنان باید روش خود را بهطور کامل تغییر و همهچیز را به شکل دیگری انجام میدادند. والدمار، مرگ را فریب داده و برآن غلبه کرده و تنها دریافته بود که زندگی سرتاسر اندوه و پشیمانی است. البته، آنا نیز کل وضعیت را دشوار مییافت، بااینحال کنار آمدن با این وضعیت پیش آمده برای او اندکی راحتتر بود. آنا همیشه از همسرش قویتر بود.
والدمار اکنون بیش از یک ماه میشد که از بیمارستان مرخص شده بود اما آنا نتوانسته بود جلوی او را بگیرد که از آپارتمان خارج نشود. بهنظر میرسید که بدنش با کلیه جدید سازگاری کامل پیدا کرده و به آن جواب داده بود، اما والدمار نتوانسته بود دنیای جدیدش را بپذیرد. دنیای بدون وانیا. او بهسادگی همهچیز را پس میزد و کمک هیچکسی را قبول نمیکرد.
والدمار با وجود کاری که کرده بود، اما شماری ازهمکاران همچنان با او در تماس بودند. تعداد این دوستانی که سراغش را میگرفتند روز به روز کمتر و کمتر میشد.
حتی تحقیقهای جاری پلیس بهنظر نمیرسید در این روزها برای والدمار فرقی بکند و آزارش نمیداد. اتهامهای مربوط به فرار از مالیات و کلاهبرداری، خیلی جدی بود، اما در مقایسه با مشکلی که در ارتباط با وانیا بود و وضعیت تازهای که وانیا را در آن قرار داده بود، اهمیت بسیار کمی داشت.
وانیا با نهایت خشم به پدرش پریده بود. خیلی وحشتناک بود. فریادها، دادوبیدادها و اشکها. هیچیک از آنان تاکنون وانیا را اینگونه ندیده بودند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.