خدمتکار آقای کارنگی
درباره نویسنده ماری بندیکت:
ماری بندیکت (Marie Benedict) نویسنده کتاب خدمتکار آقای کارنگی، متولد 1969 یک رمان نویس و وکیل آمریکایی است. بخش زیادی از عمرش را به عنوان یک وکیل حرفهای در بهترین شرکتهای حقوقی نیویورک سپری کرده است، اما اشتیاق اصلی او، نوشتن دربارهی زنان بود. اولین کتابش، آن یکی انیشتین، روایتگر ماجراهای همسر انیشتین بود. دومین کتابش، خدمتکار آقای کارنگی نام داشت و سومین کتابش، تنها زن در اتاق، تبدیل به یکی از پرفروشترین کتابهای سال نیویورکتایمز شد. بندیکت توانایی شگفتانگیزی در زمینهی همآمیزی تاریخ و افسانه با یکدیگر دارد و در آثارش به سختی میتوان این دو را از یکدیگر تشخیص داد.
او با نام حقیقی هدر ترل (Heather Terrell) به دنیا آمد ولی آثار داستانی خود را با نام مستعار ماری بندیکت منتشر میکند.
از کتابهای پرفروش و پرطرفدار بندکیت میتونیم «من تنها زن صحنه بودم» و «آن یکی اینشتین» و به شما عزیزان معرفی کنیم.
درباره کتاب خدمتکار آقای کارنگی:
کلارا کلی آنطور که دیگران تصور میکنند نیست؛ او خدمتکار باتجربهای به شمار نمیآید که برای کار در یکی از بزرگترین خانههای پیتسبورگ استخدام شده باشد. او یک دختر کشاورز فقیر است که نه جایی برای رفتن دارد و نه پولی در جیب! شخصیت اصلی رمان جذاب و خواندنی خدمتکار آقای کارنگی همنام زنیست که گم شده و کلارا تصمیم دارد با دزدیدن هویت او پول بازگشت به خانه را به دست بیاورد.
کلارا با هویت جدید خود به خانهی اندرو کارنگی راه مییابد! اما اندرو کارنگی چه کسی است؟ او یکی از مشهورترین نیکوکاران و سرمایهداران اسکاتلندیتبار آمریکایی محسوب میشود که همچنان با کارهای خیرش شناخته میشود و ماری بندیکت این شخصیت حقیقی را در رمان خود جای داده است و شما از نگاه کلارا با وی آشنا میشوید و میبینید که این زن چگونه صنعتگری بیرحم را به اولین نیکوکار حقیقی جهان تبدیل میکند.
در این رمان کلارا پس از مدت کوتاهی موفق میشود اعتماد این مرد بزرگ را به خود جلب کند اما چه میشود اگر تمام دروغهای این خدمتکار دربارهی گذشتهاش فاش شود؟
رمان پرفروش خدمتکار آقای کارنگی با توصیفات دقیق و جذابی که ارائه میدهد شما را با خود به قرن نوزدهم آمریکا میبرد و با یکی از شخصیتهای بزرگ تاریخ و عشق او آشنا میسازد، عشقی که زندگی او و بسیاری از انسانها را تغییر میدهد.
قسمتی از کتاب خدمتکار آقای کارنگی:
من نباید اینجا باشم. سیسیلیا یا الیزا به جای من باید روی این کشتی مسخره شناور باشند. حق آنها بود که به این سفر دریایی بروند و شانسشان را در سرزمین جدیدی امتحان کنند. برای الیزا که اصلاً وظیفه بود چون او دختر بزرگتر است اما پدر و مادر طومار بلندی از بهانهها را ردیف کردند. الیزای بیست و یک ساله در آستانه ازدواج با کسی بود که میتوانست به خانوادهمان کمک کند تا مالکیت موقت مزرعه را حفظ کنیم.
پدر گفت چون خیلی باهوش هستم هیچ وقت نمیتوانم این شرایط را بپذیرم. سیسیلیا پانزده ساله بود و چنین سفری برای او زود بود درکل روحیه ضعیفی هم داشت. من میدانستم حق با والدینم است، پس به جای آنها وارد کشتی انوی شدم. چهل و دو روز بعد وقتی قصد والدینم را فهمیدم از غرور و تکبری که برای آمدن به این سفر در برابر خواهرهایم داشتم پشیمان شدم. متوجه شدم شیفرا بودن از سر لطف پدر و مادرم نیست…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.