خاطرات جنگ (1941-1939)
درباره نویسنده سیمون دو بووآر:
سیمون دو بووار (Simone de Beauvoir) نویسنده کتاب خاطرات جنگ (1941-1939)، زادهی 9 ژانویه ی ۱۹۰۸و درگذشتهی ۱۴ آوریل ۱۹۸۶، با نام اصلی سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبووار، فیلسوف، نویسنده، فمینیست و اگزیستانسیالیست فرانسوی بود که در پاریس در خانواده ای بورژوا به دنیا آمد.بووار در یک خانواده ی بورژوای کاتولیک به دنیا آمد و پس از گذراندن امتحانات دوره ی لیسانس ریاضیات و فلسفه، به تحصیل ریاضیات در Institut Catholique و زبان و ادبیات در موسسهی سنت مارین و پس از آن فلسفه در دانشگاه سوربن پرداخت. وی در حلقهی فلسفی دوستانه گروهی از دانشجویان مدرسهی اکول نورمال پاریس عضو بود که ژان پل سارتر نیز در آن عضویت داشت ولی خود بووار دانشجوی این مدرسه نبود.
با وجود آن که زنان در آن دوره کمتر به تدریس فلسفه میپرداختند، او تصمیم گرفت مدرس فلسفه شود و در آزمونی که به این منظور گذراند، با ژان پل سارتر آشنا شد. بووار و سارتر هر دو در ۱۹۲۹ در این آزمون شرکت کردند، سارتر رتبهی اول و بووار رتبه ی دوم را کسب کرد. با این وجود، بووار صاحب عنوان جوانترین پذیرفته شدهی این آزمون تا آن زمان شد. بووآر به عنوان مادر فمینیسم بعد از ۱۹۶۸ شناخته میشود. معروفترین اثر وی جنس دوم نام دارد که در سال ۱۹۴۹ نوشته شده است. این کتاب به تفصیل به تجزیه و تحلیل ستمی که در طول تاریخ به جنس زن شده است می پردازد.
پس از آن که این کتاب چند سال پس از چاپ فرانسه، به انگلیسی ترجمه و در آمریکا منتشر شد، به عنوان مانیفست فمینیسم شناخته شد. سارتر و بووآر رابطهی عاطفی پیچیدهای داشتند و همواره بر صداقت در روابط عاطفی تأکید داشتند. با وجود تنشهای پیاپی و روابط عاطفی متعدد، این دو در تمام عمر دوستانی جداناپذیر باقی ماندند، اما ارتباط آنها، برخلاف روابط مرسوم جامعه، شامل وفاداری و تک همسری نبود. سیمون دوبووار در ۱۴ آوریل، ۱۹۸۶ در ۷۸ سالگی به خاطر ذات الریه از دنیا رفت. وی در کنار ژان پل سارتر به خاک سپرده شده است.
درباره کتاب خاطرات جنگ:
خاطرات شخصی آدمها از دورههای مهم تاریخی، نکاتی باریکتر از مو را درباب آن دورهها میگویند که چهبسا در تاریخهای رسمی به آنها برنخوریم. کتاب «خاطرات جنگ» سیمون دو بووار نیز از این قاعده مستثنا نیست. سیمون دو بووار در کتاب «خاطرات جنگ» زندگی روزمره خود و مردم پاریس را در یکی از تاریکترین و هولناکترین اعصار تاریخ اروپا، یعنی دوره جنگ جهانی دوم، شرح میدهد. «خاطرات جنگ» شامل یادداشتهای روزانه و خاطراتی است که سیمون دو بووار آنها را بین سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۱، یعنی از شروع جنگ جهانی دوم تا چند ماه بعد از اشغال پاریس بهدست نیروهای آلمان نازی، نوشته است. در ابتدای کتاب «خاطرات جنگ»، یعنی نخستین یادداشتهای دو بووار، میبینیم که جنگ تازه دارد شروع میشود و گویی در پاریس هنوز کسی آن را چندان جدی نگرفته است. عدهای میگویند جنگی در نخواهد گرفت اما دلهره کمکم بر شهر سایه میاندازد و شهر حالتی نظامی به خود میگیرد و سکوتی اضطرابزا بر آن حاکم میشود.
دو بووار در کتاب «خاطرات جنگ» از بیتفاوتی و انفعال ابتدایی مردم در قبال جنگ و نیز از ترسها و دلواپسیهای برآمده از جدی شدن وقوع آن مینویسد و همچنین احساسات متناقض خود را نسبت به بحران جنگ بیان میکند و از تضاد آنچه در درونش در جریان است و آنچه در آن بیرون دارد اتفاق میافتد سخن میگوید و همچنین از اینکه در شرایط سخت چطور میتوان تاب آورد. او در کافهها و رستورانها پرسه میزند، با آدمهای مختلف حرف میزند، به بحثها درباره جنگ گوش میدهد، اخبار روزنامهها را منعکس میکند و اینها همه را، در کنار مشاهداتش از چهره شهر در دورانی که اضطراب جنگ آن را فرا گرفته است، در یادداشتهای کتاب «خاطرات جنگ» منعکس میکند.
در جایی از کتاب «خاطرات جنگ»، که دو بووار دارد ژان پل سارتر، یارِ غارش را که دارد به جنگ میرود، شبانه بدرقه میکند، فضا «کافکایی» توصیف میشود چون پرسوجوی سارتر از ژاندارمها برای اینکه بداند چطور به یگان نظامی بپیوندد و حالت بیاعتنای ژاندارمها، حالوهوای آثار کافکا را برای دو بووار تداعی میکند.
ژان پل سارتر در کتاب «خاطرات جنگ» حضوری پررنگ دارد و این حضور، گاهی حضور فیزیکی است و گاهی در ذهن دو بووار که مدام دلواپس سارتر است که مبادا در جبهه جنگ آسیبی ببیند. سیمون دو بووار همچنین در کتاب «خاطرات جنگ» مدام از دلواپسیاش برای یکی از شاگردان سارتر، که بهعنوان سرباز در جنگ حضور دارد، سخن میگوید. جنگ در جریان است و زندگی روزمره هم، میان بمباران و در سایه هراس از مرگ، جریان دارد. آژیرهای خطر مدام به صدا درمیآیند. مردم، با ماسکهای گاز، اینور و آنور میروند و دلهره و وحشتی بر فضا حاکم است. در کتاب «خاطرات جنگ» اینها همه با ریزبینی و جزئینگری به تصویر کشیده شدهاند.
قسمتی از کتاب خاطرات جنگ:
۱ سپتامبر ـ ۴ اکتبر ۱۹۳۹
جمعه، 1 سپتامبر
ساعت ۱۰ صبح در کافه سه تفنگدار واقع در خیابان من صبحانه خوردم؛ برای نخستین بار پس از مدتها حقیقتاً خوش خلق بودم، حس میکردم تمام زندگیام، با حالتی متعادل و شادمانه در پیرامونم است. تیتر روزنامه ها به صورت خلاصه و موجز خبر از مطالبات هیتلر دارد، گرچه مردم درگیر اخبار نگران کننده نیستند اما نشانی از امید هم دیگر به چشم نمیخورد. احساس مغشوش. بیکار و مردّد، راه کافه دم را در پیش گرفتم. جمعیت اندک بود. تازه قهوه ام را سفارش داده بودم که پسری با صدای بلند گفت: «شروع جنگ را در لهستان اعلام کردهاند»؛ پسرک که یکی از مشتریهای کافه است، روزنامه پاری – میدی را در دست داشت، عدهای با شنیدن این جمله به طرف او هجوم بردند و تعدادی دیگر به سمت کیوسک روزنامه فروشی…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.