جذبهی ستارهها
درباره نویسنده اما داناهیو:
اما داناهیو (Emma Donoghue) نویسنده کتاب جذبهی ستارهها، زادهی ۲۴ اکتبر ۱۹۶۹ در دوبلین، نمایش نامه نویس، تاریخ نگار ادبی و رمان نویس ایرلندی مقیم کاناداست. رمان سال ۲۰۱۰ وی، اتاق، به فینال جایزهی ادبی من بوکر راه یافته و به اثری پرفروش در سطح جهان بدل گردید. رمان سال ۱۹۹۵ داناهیو، هود، برندهی جایزهی کتاب استون وال شد و رمان دیگرش اسلمکرین، در سال ۲۰۰۰ برندهی جایزه ی فررو-گروملی گردید. آخرین مجموعهی داستان کوتاه وی، «موضوعات حساس» در سال ۲۰۰۶ منتشر گردید.
درباره کتاب جذبهی ستارهها:
همه گیری آنفلوآنزا در سال ۱۹۱۸ بیشتر از جنگ جهانی اول کشته بر جای گذاشت طبق تخمینها بیشتر از ٣ تا ٦ درصد نژاد انسانی را تلف کرد. جذبهی ستارگان داستانی است که با حقایق پیوند خورده است. تقریباً همهی جزئیات زندگی بریدی سویینی از برخی شواهد نسبتاً دلخراش گزارش رایان در سال ۲۰۰۹ از پرورشگاههای ایرلند اقتباس شده است او، جولیا پاور و دیگر شخصیتهای کتاب به استثنای دکتر کاتلین لین را نویسنده خلق کرده است.
در پاییز سال ۱۹۱۸ لین معاون اجرایی شین فین و مدیر کل بهداشت عمومی بود. هنگامی که دستگیر شد. شهردار دوبلین برای آزادیاش پادرمیانی کرد تا بتواند در درمانگاه رایگانی که محبوبش مادلین فرنج مولن، در خیابان ۳۷ام شار لمونت برایش اجاره کرده بود به مبارزه با آنفلوآنزا بپردازد. سال بعد، در همان محل لین به همراه فرنچ ،مولن به عنوان ،مدیر بیمارستان کودکان خود را به نام سنت آلتن تأسیس کردند. در انتخابات عمومی که به دنبال آتش بس ۱۱ نوامبر سال ۱۹۱۸ برگزار شد لین برای دوست خود کنتس کنستانس مارکیویچ، اولین زنی که برای وست مینستر ۱۰ رأی آورد دست به مبارزه ی انتخاباتی زد و خودش هم در سال 1923 در پارلمان تازه ایرلند یک کرسی کسب کرد…
قسمتی از کتاب جذبهی ستارهها:
صبح آن روز وقتی از خانه بیرون رفتم هنوز هوا گرگ و میش بود. با دوچرخه خیابانهای دوبلین را که بوی گند میداد و هنوز از باران خیس بود، پشت سر گذاشتم. شنل سبز کوتاهم جلو تندترین بارانها را هم میگرفت، اما آستینهای کنم خیلی زود خیس شدند هنگام عبور از گذری که ایستگاه چهارپایان بود بوی خون و پهن میآمد. پسری با کت مردانه کلمات بی ادبانه ای به سمتم فریاد زد. تندتر رکاب زدم و از کنار ماشینی گذشتم که برای صرفه جویی در سوخت آهسته حرکت می کرد.
دوچرخهام را در کوچه ی همیشگی گذاشتم و قفل رمزدار را روی چرخ عقب چفت کردم. (بله، ساخت آلمان اگر خراب میشد چه طور یکی دیگر می گرفتم؟) دو طرف دامنم را پایین کشیدم و کیف باران خوردهام را از داخل سبد برداشتم. ترجیح میدادم همهی راه را تا بیمارستان با دوچرخه بروم، نصف زمان با تراموا طول میکشید اما سرپرستار اجازه نمیداد پرستارهایش عرق کرده سر کار حاضر شوند. به خیابان که آمدم تقریباً گرفتار چرخ دستی ضد عفونی شدم. بوی تند و شیرین آن در هوا ماندگار بود از مردان ماسک دار فاصله گرفتم؛ مشغول ضد عفونی کردن ناودانها بودند و شلنگهایشان را یکی یکی روی نردههای چاه فاضلاب میگرفتند.
از معبدی گذشتم که برای یادبود کشته شدگان جنگ سرهم بندی شده بود؛ تابلوی سه لته ی چوبی که رویش پرچم بریتانیا را انداخته بودند. مجسمه ی نیلگون شکستهای از مریم مقدس نیز آنجا بود و کنارش قفسهای قرار داشت که رویش…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.