تو
درباره نویسنده کارولین کپنس:
کارولین کپنس (Caroline Kepnes) نویسنده کتاب تو، زادهٔ ۱۹۷۷ پدیدآور و فیلمنامهنویس اهل ایالات متحده آمریکا است. کپنس نویسندهٔ دو کتاب برجسته است که عمدهٔ شهرت وی نیز بر پایهٔ همانها است. کتاب نخست تحت عنوان تو میباشد که یک مجموعه تلویزیونی هم بر اساس آن ساخته شد و دومین اثر وی که در سال ۲۰۱۶ منتشر گردید، کتابی است به نام اجساد پنهان.
درباره کتاب تو:
استیون کینگ: «مسحورکننده و ترسناک! هرگز کتابی شبیه آن را نخوانید.»
سایت ساتودی: «تکاندهنده و غافلگیرکننده.»
سوفی هانا: «رمانی عالی است؛ این کتاب بامزه، جالب و متفاوت به شمار میآید.»
تایم اوت استرالیا: «کتاب «تو» شما را به درون ذهن یک روانپریش میبرد، یک داستان عاشقانه پر از جنون و فریبکاری!»
جو گلدبرگ به یکی از مشتریان خود در کتابفروشی علاقهمند میشود و نام او را در گوگل جستوجو میکند. نام این دختر جوان بک گوئینویر است و این نام به قدری عجیب محسوب میشود که جو به راحتی در فیسبوک او را مییابد.
بک نویسنده است؛ او بیوقفه در توییتر مینویسد و دربارهی همهچیز در صفحات مجازی صحبت میکند؛ با این اوصاف، جو هر آنچه نیاز دارد دربارهی بک بداند متوجه میشود، حتی منزل او را پیدا میکند. این کتابفروش جوان به مرور و با برنامهریزی دقیق وارد زندگی بک میشود و کنترل زندگیاش را در دست میگیرد. جو به قدری شیفتهی بک است که برای از دست ندادن او حاضر است هر کاری انجام دهد، حتی قتل!
قسمتی از کتاب تو:
من به همان طریقی با ای. ای. کامینگز آشنا شدم که بیشترِ مردانِ پراحساس و باهوشِ زمانِ من او را شناختند؛ یعنی ازطریق یکی از عاشقانهترین صحنههای عاشقانهترین داستانِ تاریخ، هانا و خواهرانش. در این داستان، یک نیویورکی باهوش، فرهیخته و متأهل بهنام الیوت، عاشق خواهرزنش میشود. باید محتاط باشد. نمیتواند الابختکی دست به کاری بزند. الیوت نزدیک آپارتمانِ خواهرزنش منتظر میماند و مباحثهای باشکوه و عاشقانه را ترتیب میدهد. عشق کار میبرد. خواهرزنش از دیدنِ ناگهانیِ او شوکه میشود و او را به کتابفروشیِ پجنت میبرد. متوجه درونمایهٔ داستان هستید؟ الیوت کتابی از اشعار ای. ای. کامینگز برایش میخرد و او را به شعر صفحهٔ دوازده ارجاع میدهد.
خواهرزن بهتنهایی روی تخت مینشیند و شعر میخواند و در این اثنا، همانطورکه ما صدای شعرخواندن او را میشنویم، الیوت در حمام است و دارد به او فکر میکند. قسمت موردعلاقهٔ من از آن شعر:
«هیچکس، حتی باران، چنین دستهای کوچکی ندارد.»
بهجز تو بک. در این چند روز گذشته چیزهای زیادی در موردت فهمیدهام.
مشکل جامعه این است که اگر یک آدم معمولی درمورد ما چیزی میدانست، بیشتر افراد میگفتند من آدم منحرفیام. خب، از هیچکس پنهان نیست که بیشترِ مردم احمقاند. بیشتر مردم افسانههای بیخود را دوست دارند و عدهٔ زیادی از آنها تابهحال چیزی از پائولا فاکس یا هانا نشنیدهاند، پس گور پدر بیشتر مردم بک، مگر نه؟
گذشته از اینها، بهجای اینکه خانهات را پر از مردانِ بیلیاقت کنی، بیشتر به خودت میرسی، و من این را دوست دارم. تو پاسخی به تمام مقالههای مبتذل و تقلیلدهنده درمورد «فرهنگ اغفال مردان» هستی. تو معیارهای خاصی داری و منتظر عشق واقعی هستی، و شرط میبندم وقتی داری درمورد مرد موردنظرت ـدرمورد منــ رؤیاپردازی میکنی، کلمهٔ عشقِ واقعی را با حروفِ بزرگ مینویسی. همه میخواهند همهچیز را همین حالا به دست بیاورند، اما تو «با آن دستهای کوچکت» میتوانی صبر کنی.
نامت نقطهٔ باشکوهی برای شروع بود. از خوششانسی ما، گوئینویر بکهای زیادی در جهان وجود ندارند؛ تنها یکی موجود است. اولین چیزی که باید پیدا میکردم خانهات بود و اینترنت به عشقِ ذهنیِ من شکل داد. بک، چیزهای زیادی درمورد تو در اختیارم گذاشت، پروفایل توییترت:
بک گوئینویر.
@بک غیرواقعی
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.