برون از آفریقا
درباره نویسنده کارن بلیکسن:
کارن بلیکسن ( زاده ۱۷ آوریل ۱۸۸۵ درگذشته ۷ سپتامبر ۱۹۶۲) نویسنده اهل دانمارک بود. او آثار خود را با نام ایزاک دینسن منتشر میکرد. کارن را شهرزاد قصه گوی دانمارک دانستهاند. او در کودکی و نوجوانی به کتابها و منابع غنی قصه گویی شفاهی اروپا دسترسی داشته و در جوانی و میان سالی، در آفریقا با قصه گویان سنتی آفریقایی آشنا میشود و در نوشتههایش شیوههای قصهگویی دو قاره را در هم میآمیزد و در نویسندگی به بلوغ میرسد.
وی در سال ۱۸۸۵ به دنیا آمد. پدرش از زمین داران دانمارک بود و خانواده مادری اش از بازاریان و روشنفکران بورژوازی نوپدید دانمارک بودند. تضاد بین خانواده پدری و مادری اش که همان تضاد بین بورژوازی و فئودالیسم است، در آثار وی بازتاب یافته. وقتی بلیکسن ۱۰ ساله بود، پدرش خودکشی کرد و بعد از مرگ پدر، او با مادر، خاله و خواهرهایش، در محیطی کاملازنانه بزرگ شد. وی سعی داشت از این محیط فرار کند. سرانجام به پاریس و رم رفت و نقاشی کردن و نوشتن را تجربه کرد. در ۲۸ سالگی با اشراف زاده ای سوئدی ازدواج کرد و با هم به کنیا رفتند و در آنجا به کشت قهوه مشغول شدند. زندگی در کنیا برای او بسیار سخت بود. مزرعه شان ورشکسته شد و رابطه زناشویی اش به طلاق انجامید. او پس از ۱۶ سال زندگی در آفریقا به زادگاهش برگشت و به نوشتن پرداخت. بلیکسن عاشق طبیعت آفریقا و زندگی سیاه پوستان شد. در نظر او سیاه پوستان در هماهنگی با خدا و طبیعت زندگی می کردند. وی کتاب هایش را به زبان انگلیسی می نوشت، اما بعد همان داستانها را به دانمارکی هم نوشت یا ترجمه کرد. پایان داستانهای او در دو زبان با هم تفاوتهایی دارد. زبان دانمارکیاش قدیمی و شاعرانه است. ذهنیت اصلی او در نویسندگی علاوه بر بازتاباندن رویدادهای قرن هجدهم اروپا، سخن گفتن از ایده آزادی، برادری و برابری است. او معتقد است که نظم اجتماعی قدیم در حال ازبین رفتن است و نظم نو در حال پدیدآمدن. وی زایش فردگرایی را میبیند و تاکید دارد: انسانها جزایری نیستند که فقط در قبال خود مسئولیت داشته باشند و انسان صاحب اختیار خودش نیست و از روی گرایش و غرایز عمل میکند و همین گرایشها و غریزه مسیر حرکت وی را معین میکند.
زندگی او را به سه دوره می توان تقسیم کرد: کودکی و نوجوانی یا روزگار شهرزاد کودکی؛ جوانی یا روزگار شهرزاد آفریقایی و میان سالی و پیری یا روزگار شهرزاد دانمارکی. وی تا ۲۸ سالگی فقط سه داستان نوشت. در کودکی در معرض قصه قرار داشت و قصه نیوش خوبی بود. پدرش با هانس آندرسن هم روابط دوستانه داشت. میل به قصه گفتن و قصه شنیدن از همان کودکی در او بوده است. در آفریقا با قصههای آن قاره آشنا شد. وقتی در میان سالی و پس از جداشدن از همسرش به دانمارک بازگشت، به برادرش گفت: اکنون سه راه در پیش رو دارم: آشپزی کنم، پرستار دیوانهها باشم یا بنویسم که نوشتن را انتخاب میکنم. او در واپسین سال زندگیاش، کاندیدای دریافت جایزه نوبل ادبی شد، اما جایزه به او نرسید. بلیکسن نه فقط قصه نیوش خوبی بود که قصهگویی را نیز دوست داشت و به خوبی بلد بود. او در آفریقا برای دوستان آفریقاییاش قصه میگفت و بعدتر کوشید سراسر زندگیاش را در متنی شبیه به سرگذشت نامهها بنویسد. او نویسنده داستانهای کوتاه است و فقط یک رمان در کارنامهاش دارد که آن هم اثری است تمثیلی درباره فاشیسم. او شهرزادی بود در سفر که قصه را با حکمت و حکایت پیوند داد.
درباره کتاب برون از آفریقا:
کارن بلیکسن در شرایطی کاملاً متفاوت با شرایطی که به قارۀ آفریقا گام نهاده بود، آن قاره را ترک کرد.
او در سال ۱۹۱۴ (سال آغاز جنگ جهانی اول)، به همراه همسرش، برای ادارۀ یکی از کشتزارهای قهوه به کنیا رفت؛ اما چنان شیفتۀ کشتزار، کار کشت، طبیعت آفریقا، فرهنگ و خلقیات بومیان و حتی حیوانات آن قاره شد که تصمیم گرفت باقی عمر را در پای تپههای نگونگ بماند و به کار کشاورزی ادامه دهد.
بر پایۀ همین تصمیم بود که پس از جدایی از همسرش هم به کار کشتزار ادامه داد و یک تنه با همۀ دشواریها و ناهمواریها، دلیرانه و بیباکانه روبهرو شد و بر بیشتر آنها فائق آمد -کاری ستایشانگیز از زنی تنها در دهههای دوم و سوم سدۀ بیستم و در سرزمینی غریب و بسیار متفاوت با پیشینۀ فرهنگی و اجتماعی آن.
سرشت ویژهای باید، تا زنی جوان و اروپایی که در کپنهاگ، پاریس و رم در رشتۀ هنر تحصیل کرده است همهچیز را وانهد و برای کشتکاری به آفریقا سفر کند؛ شیفتگی پرشوری باید، تا زنی حساس و باریکبین در برابر زیبایی طبیعت آفریقا، که به کلی متفاوت با طبیعت اروپاست، سر ستایش فرود آورد و بدان دل سپارد؛ وسعت دید و ذهنیت باز والایی باید، تا زنی که در تمدن اروپایی ریشه دارد و در دامان این تمدن بالیده است، فرهنگ و تمدن بومی آفریقا را با آغوش باز پذیرا شود و کنه و ژرفای آن را دریابد؛ نگرش ویژهای به انسان و انسانیت باید، تا زنی هنرمند چنان دوستیها و رابطههای معنادار و دو سویه و مهرآمیزی با بومیانی که اکثراً کارگران و کارکنان او بودند، برقرار کند و اعتماد کامل آنان را به خود و داوریها و یاریهایش جلب کند.
و کارن بلیکسن چنین زنی بود. کتاب برون از آفریقا، روایت این تجربهها و بسیاری از رویدادها و دیدهها و برداشتهای دیگر اوست در درازای هفده سال زندگی در آفریقا. نگرش بلیکسن به همۀ آنچه دوروبرش رخ میدهد یگانه، لطیف و باز است. نثر او، بهویژه آنجا که به توصیف طبیعت آفریقا میپردازد، از چنان شاعرانگی روحپروری سرشار است که خواننده را به آفریقا میبرد؛ حتی او را آرزومند دیدن آن طبیعت میکند. کتاب او در سال ۱۹۸۵ مبنای فیلمی سینمایی با همین نام به کارگردانی سیدنی پولاک شد که توانست نامزد دریافت ۲۸ جایزه از جمله هفت جایزه فرهنگستان هنر و علوم و هفت جایزه اسکار شود.
قسمتی از کتاب برون از آفریقا:
مسافری را میشناختم که هنوز هم هرازگاهی یادش میافتم: به کشتزار آمد، شبی آنجا خوابید و رفت و دیگر برنگشت. نامش امانوئلسون بود، اهل سوئد و اوایلی که او را میشناختم، مدیر یکی از هتلهای نایروبی بود: مردی جوان. نسبتاً فربه با صورت سرخ پفآلود، که هروقت در هتل ناهار میخوردم کنار صندلی من میایستاد و با لحن بسیار چاپلوسانۀ کشور پیشین و آشنایان مشترک در آنجا، سرگرمم میکرد.
آن مرد آنقدر در گفتوشنود سماجت به خرج داد که پس از مدتی هتلم را عوض کردم و بهتنها هتل دیگری که آن زمان در شهر داشتیم رفتم.
از آن پس، دیگر از گوشهوکنار خبری از امانوئلسون به گوشم میرسید؛ گویی استعداد زیادی داشت در دردسرآفرینی برای خود و نیز در متفاوت بودن با دیگران از نظر سلیقه و دیدگاههایش دربارۀ خوشیهای زندگی. از این رو اسکاندیناویهای دیگر آنجا از او خوششان نمیآمد. روزی بعدازظهر ناگهان سروکلهاش در کشتزار پیدا شد، بهشدت پریشان و هراسان، و از من قدری وام خواست که بلافاصله به تانگانیکا برود؛ زیرا فکر میکرد اگر چنین نکند به زندان خواهد افتاد.
یا کمک من دیر به دستش رسید یا امانوئلسون آن را خرج چیزهای دیگر کرد؛ زیرا پس از مدت کوتاهی شنیدم در نایروبی دستگیر شده است؛ زندانیاش نکردند؛ اما برای مدتی از افق دید من ناپدید شد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.