استاد بازی
درباره نویسنده سیدنی شلدون:
سیدنی شلدون (Sidney Sheldon) نویسنده کتاب استاد بازی، (زاده ۱۱ فوریه ۱۹۱۷ – درگذشته ۳۰ ژانویه ۲۰۰۷) رماننویس معروف آمریکایی بود. شلدون پیش از رویآوردن به رماننویسی، فیلمنامهها و نمایشنامههایی نوشت که او را برنده جایزههایی همچون اسکار بهترین فیلمنامهنویسی و جایزه نمایشنامهنویسی تونی کردند. او در داستاننویسی بسیار موفق بود و با انتشار تنها ۱۹ رمان هفتمین نویسنده پرفروش تاریخ است.
وی افزون بر رماننویسی بیش از ۳۰ فیلمنامه، ۲۵۰ فیلمنامه تلویزیونی و ۱۰ نمایشنامه نوشت. آثار شلدون در بیشتر کشورهای دنیا منتشر شده و عنوان نویسندهای را که رمانهایش بیشترین ترجمه جهانی را داشته، بهدست آورد. ناشر آثارش، برآورد کردهاست که تا زمان مرگ شلدون ۲۷۵ میلیون نسخه از کتابهای او در بازار کتاب دنیا مورد خرید و فروش قرار گرفتهاست.
شلدون در سال ۱۹۱۷ در شیکاگو، ایلینوی زاده شد. والدیناش هر دو کمسواد بودند. او در ۱۷ سالگی به اجبار به لسآنجلس رفت و در استودیوی فیلمسازی یونیورسال به کار مشغول شد. شلدون در دهه ۱۹۳۰ برای کمک به خانوادهاش، مشاغلی مانند گویندگی تئاتر، فروشندگی کفش و حتی گارسونی در رستوران را تجربه کرد. او تحصیل در دانشگاه نورثوسترن را نیمهتمام رها کرد و در جریان جنگ جهانی دوم در نیروی هوایی آمریکا خدمت کرد و در پایان جنگ در استودیوی فاکس قرن بیستم بهعنوان فیلمنامهنویس مشغول بهکار شد. او در سال ۱۹۵۱ ازدواج کرد. او همسر اول خود را در سال ۱۹۸۵ از دست داد و در سال ۱۹۸۹ برای بار دوم ازدواج کرد. شلدون سرانجام در بیمارستانی در نزدیکی پالم اسپرینگز کالیفرنیا در اثر ذاتالریه درگذشت.
شلدون در سال ۱۹۴۷ برای نوشتن فیلمنامهٔ مرد مجرد و دختر جوان برندهٔ جایزه اسکار شد. شلدون با نوشتن فیلمنامههای دیگری همچون رژه عید پاک به شهرت دست یافت. در سال ۱۹۵۹ با نوشتن نمایشنامه تلویزیونی سرخموی برادوی، جایزه تونی را کسب کرد. پس از آن نگارش نمایشنامههایی دیگر برای تئاتر برادوی، بر شهرتاش افزود. شلدون در سال ۱۹۷۰ و در سن ۵۲ سالگی نخستین رمان خود به نام صورت عریان را انتشار داد. این رمان جایزه ادگار آلن پو را برای او بههمراه داشت. رمان بعدی او، آن سوی نیمه شب (۱۹۷۴) موقعیت او را بهعنوان یک نویسنده آثار پرفروش تثبیت کرد. تاکنون بیش از نیمی از رمانهای شلدون مورد اقتباس فیلمهای سینمایی و تلویزیونی قرار گرفتهاند.
درباره کتاب استاد بازی:
داستان استادِ بازی با ماجرای نسل اول خاندان جیمی مک گریگور آغاز میگردد و در انتها سرنوشت نوادگان او را بیان میکند. جیمی مک گریگور فردی است که با سرمایهای ناچیز و تنها به امید بهبود اوضاع خانوادهاش راهی سرزمین الماسهای درخشان، آفریقای جنوبی میشود. فصل اول کتاب تحت عنوان «جیمی سالهای 1883 تا 1906» به سختیها و مرارتهای او در این راه اختصاص دارد. سفر او از لندن تا آفریقای جنوبی یک سال به طول میانجامد و او را با چالشهای فراوانی روبهرو میکند.
بخش قابل توجهی از کتاب به تلاشهای نوهی جیمی، «کیت» اختصاص دارد. او عاشق امپراطوری پدربزرگ خود است و همهی تلاش خود را برای پیشرف شرکت به کار میگیرد. او زنی خودخواه و جاه طلب است که با مهارت بسیار همه را بازی میدهد و کار خود را پیش میبرد. سیدنی شلدون از این رو نام کتاب خود را استادِ بازی نهاده است. بخشهای پایانی کتاب به زندگی فرزندان و نوههای کیت و سرگذشت او پرداخته است. نوادگان کیت رغبت چندانی برای پیشرفت و حفظ این امپراطوری ندارند.
رمان استاد بازی بیتردید یکی از جذابترین کارهای این نویسنده خوش ذوق و با استعداد است. چیزی که بیش از همه در مورد سیدنی شلدون جالب و تامل برانگیز است، گنجینهای از اطلاعات عمومی دقیق و به روز شدهای است که خبر از مطالعه زیاد و صد البته تجربیات عملی و نظری وی درر سراسر دنیا میباشد. این اثر بسیار سریع به یکی از اثرهای پر فروش و دوستداشتنی مبدل گشت و در لیست پرفروشهای نیویورک تایمز قرار گرفت. چهار هفته در رتبه نخست و هشت هفته در رتبه دوم و به صورت مداوم سی و هشت هفته در این لیست قرار گرفت.
قسمتی از کتاب استاد بازی:
در سال ۱۹۲۸ هنگامی که تونی چهارساله بود. کیت او را به کودکستان فرستاد. او پسربچه خوشگل و موقری بود، با چشمان خاکستری رنگ و چانه پیش آمده مادرش. به او موسیقی یاد میدادند، و هنگامی که پنج ساله بود به کلاس رقص میرفت. پارهای از بهترین اوقاتی که کیت و پسرش باهم گذراندند درخانه تپه سدر در دارک هاربر بود. کیت یک کشتی تفریحی خرید، یک کشتی موتوری به طول بیست و چهارمتر که آن را کورسر نامید. و او و توتی در آن در امتداد ساحل مین گردش میکردند. تونی عاشق کشتی سواری بود. اما کار و مشغله بود که بیشترین لذت را به کیت میبخشید.
در شرکتی که جیمی مک گریگور شالودهاش را ريخته بود، رمز و رازی وجود داشت. شرکت زنده بود و توان و نیروی کیت را تحلیل میبرد. شرکت معشوق او بود. اینطور نبود که دریک روز زمستانی بمیرد و او را تنها بگذارد. برای ابد زنده میماند. و کیت هم زنده میماند تا از این بابت مطمئن شود. و روزی آن را به پسرش واگذار کند.
تنها چیزی که خاطر کیت را آشفته میساخت. وضعیت زادگاهش بود. او خیلی به آفریقای جنوبی اهمیت میداد. مشکلات نژادی در آنجا رو به افزایش بود. و او بسیارنگران بود. در آنجا دو جناح سیاسی وجود داشت. فرکرامپتها یعنی تنگ نظران، که طرفداران تبعیض نژادی بودند – و فرلیگت ها یعنی روشنفکران که میخواستند وضعیت سیاه پوستها را بهبود بخشند. نخست وزیر جیمز هرتزوگ(۲۲۴)و جان اسموتس ائتلاف تشکیل داده بودند و قدرتشان را به هم افزوده بودند تا لایحه تازه زمین تصویب شود.
سیاه پوستها از صورت اسامی صاحبان زمین حذف شدند و دیگر قادر نبودند رأی بدهند یا مالک زمین باشند. میلیونها نفر که به اقلیتهای مختلف تعلق داشتند بر اثر قانون جدید دچار مشکلات فراوان شدند. مناطقی که دیگر در آنها مواد معدنی وجود نداشت یا مراکز صنعتی یا بندر نبودند به رنگین پوستها سیاه پوستها و هندیها واگذار شد. کیت با چند تن از مقامات بلندپایه دولتی در آفریقای جنوبی جلسهای ترتیب داد. او به آنها گفت: «اين یک بمب ساعتی است که سر موعدش منفجر خواهد شد. شما سعی میکنید هشت میلیون نفر را در اسارت نگه دارید.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.