ابوالهول جنایات
درباره نویسنده فهیمه نظری:
فهیمه نظری نویسنده کتاب ابوالهول جنایات، پژوهشگر تاریخ متولد سال ۱۳۶۰ میباشد.
درباره کتاب ابوالهول جنایات:
کتاب ابوالهول جنایات، پژوهشی بر اساس مطبوعات دوره پهلوی اول از جنایات اصغر قاتل است که به بازتاب اخبار و تبعات این جنایات در جامعه آن روز ایران پرداخته است.
نام «اصغر قاتل» هیچگاه از حافظه جمعیِ ایرانیان ــ یا دستکم تهرانیها ــ پاک نشد. این مرز و بوم و پایتختش تلخیها و داستانهای ترسناک به خود زیاد دیده است؛ برخی پاک فراموش شده و برخی فقط در ذهن سالخوردگان باقی مانده است. اما نام این قاتل بیرحم را بسیاری شنیدهاند، بدون اینکه از جزئیات جنایاتش آگاه باشند.
البته متخصصان روانشناسیِ جمعی باید پاسخ دقیقی به این پرسش بدهند که چرا چنین خاطره تلخی از ذهن جمعی ما پاک نشده است، اما حتی افراد غیرمتخصص هم میتوانند حدسهایی بزنند؛ از جمله اینکه شاید بتوان گفت ماجرای اصغر قاتل روی روانِ جمعیِ ما تأثیری روانزخمگونه (تروماتیک) داشته است و درمان و فراموشاندن تروما یکی از پیچیدهترین فرایندهای روانی است. همه ما فیلمهای ترسناک زیادی را در طول عمر خود دیدهایم، اما همه را فراموش کردهایم، اما اگر یک رخداد ترسناک واقعی در زندگیمان ــ حتی در دوران خردسالی ــ رخ داده باشد، یا هیچگاه فراموش نمیشود یا همیشه تصویر کمرنگی از آن در ذهنمان میماند. به هر حال تفاوتی میان ترسهای زیستی راستین و هیجانات کاذب سینمایی وجود دارد.
اما درباره ماندگاریِ خاطره هولناک «اصغر قاتل» مسئله صرفا «وحشت» نبوده است؛ هر قدر هم که این وحشت، به دلیل شناعت بیسابقه نهفته در کردار این مرد جانی، میتواند به ششگوشه حافظه چنگ بزند. در اینجا یک عنصر دیگر نیز دخیل است: «رسانه». ماجرای دستگیری، محاکمه و اعدام اصغر قاتل در دورانی رخ داد که روزنامه و خبرگزاری و خبرنویسی روزنامهنگارانه شعاع نفوذ چشمگیری در ایران یافته بود. از دیگر سو، در سالهای میانی حاکمیت رضاشاه، ثبات سیاسی هم به شیوههای یکهسالارانه برقرار شده بود و هیجانات سیاسی به خوابی زمستانی رفته بود.
رسانه مهیا بود، ملالِ شهرنشینی جامعه را تشنه شنیدن رخدادهای تکاندهنده کرده بود و فقط در این میان به دیوِ سیاهسیرتی نیاز بود تا با چاقوی قساوت و سنگدلی به میدان بیاید و تیغ بر گلوی قربانیانی بیگناه بگذارد. در این شرایط، حتی جنایتی از این کوچکتر هم میتوانست انفجار خبری بزرگی پدید آورد، اما ناقهرمان دیوسیرتِ ما، به کمتر از کشتاری زنجیرهای راضی نبود. آمده بود تا مرزهای پلیدی را تا ابد به نام خود جابجا کند. پس در این بستر، وقوع انفجار رسانهای حتمی بود و موج آن به هرجا دستگاه چاپ و روزنامهای وجود داشت، میرسید و از آنجا در گوش و چشم خوانندگان میپیچید.
به این ترتیب، علاوه بر مسائل روانشناختی، عوامل جامعهشناختی و به ویژه رسانهای را نیز در ماندگاری نام این دیو آدمکش باید در نظر گرفت. به گمانم این برای نخستین بار بود که یک پرونده قضایی که بر روان جامعه نیز زخمی عمیق گذاشته بود، در این ابعاد در روزنامهها پوشش داده میشد. و البته همینها هم باعث شده بود که حتی رضاشاه کنجکاو شود این «جانی بالفطره» را از نزدیک ببیند تا مطمئن شود آدمیزاد است و دیو و دد نیست. اما در نهایت، جدای از این پرسش که چرا این آدمکش در یادها مانده است، باید پرسید روایت زیر و بم ماجرای او، گفتهها و ادعاهای خود او و شاهدان این رخداد و جزئیات محاکمهاش اصلاً چه فایدهای دارد؟
در سالهای اخیر اهل نظر و اهل مطالعه در ایران رفته رفته به اهمیت «تاریخ اجتماعی» پی بردهاند و مدتی است کتابهای متنوع و جالبی در این حوزه نگاشته شده است. شاید مهمترین دستاور این نگرش این باشد که ما در نهایت متوجه میشویم تاریخ سیاسی عمق معرفتشناختی کافی را ندارد و باید با «تاریخ اجتماعی» آن را تکمیل کرد. در تاریخ اجتماعی، محورِ روایت از حاکمان به سوی شهروندان، تابعان یا رعایا میچرخد. بازیگران کوچک جای بازیگران بزرگ را میگیرند؛ دوربین از قهرمانان داستان روی میگرداند و به درون سیاهیلشکر میرود. و تازه در این لحظه است که بیننده متوجه میشود این انبوه تیره و بیتمایز، در درون هزار رنگ و تمایز دارد که پسزمینه ناپیدای تاریخ را میسازد.
قسمتی از کتاب ابوالهول جنایات:
چهار جنازه با نشانههایی یکسان؛ سرهایی بریده و پیکرهایی عریان؛ تردیدی وجود ندارد که پای یک قاتل زنجیرهای در میان است. دیگر ادارۀ تامینات حسابی گوش به زنگ شده؛ آنقدر که در هر جایی از اطراف پایتخت که گمان میرود جرمخیزتر است شماری مامور با لباسهای مبدل به کشیک گمارده. چند مُقنی [چاهکن] را هم به کار گرفته تا زیر نظر ماموران در حوالی قنات امینآباد زمین را بکنند، شاید اثری از سرِ جسدِ کشفشده یا جسدی تازه به دست آید.
از این پس نقل محفل تمامی اهالی آن حوالی همین ماجراست، دهان به دهان میچرخد که قاتلی پیدا شده که فقط پسران نوجوان را شکار میکند. چنان وحشتی بر دل ساکنان جنوب تهران سایه افکنده که دیگر جرأت نمیکنند پسرهایشان را تنها از خانه بیرون بفرستند. شماری از ماموران تامینات در همان حوالی دائما کشیک میدهند تا اگر به مورد مشکوکی برخوردند سریع گزارش دهند.
ساعت یازده صبح روز پنجشنبه 10 اسفند 1312 دو نفر از ماموران به نامهای میرحسین محمودی و حسین رفیعی که دور و بر محل کشف جنازۀ آخر در رشتهقنات امینآباد کشیک میکشند، یکهو میبینند مردی سلانهسلانه از بیراهه به طرف رشتهقنات امینآباد میآید. بیراهه رفتنش آنان را به شک میاندازد. محمودی شروع به تعقیبش میکند.
نزدیکتر که میشود مردک را در این شمایل میبیند؛ لباسهایی کهنه بر تن، سینی بامیهفروشی در یک دست و یک پیت حلبی در دست دیگر، کولۀ حمالی خالی هم بر پشتش انداخته است. همین که متوجه محمودی میشود راهش را تغییر میدهد. به هوای خریدن بامیه صدایش میزند، حالا رفیعی، آن مامور دیگر، هم خودش را به همکارش رسانده. مرد مظنون از قرار همان دورهگردی است که قبلا توقیف شده و مدرکی علیهاش به دست نیامده بود. ماموران شروع میکنند به سوالپیچ کردنش:
– کی هستی؟
– علیاصغر بروجردی ولد علیمیرزا هستم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.