آدولف هیتلر را نجات دهید
درباره نویسنده ژان فرانسوا بوشار:
ژان فرانسوا بوشار (Jean-François Bouchard) نویسنده کتاب آدولف هیتلر را نجات دهید، نویسنده فرانسوی است.
درباره کتاب آدولف هیتلر را نجات دهید:
کنفرانس مشهور تهران در سال 1943، چهار سال پس از شروع جنگ جهانی دوم و دو سال پس از اشغال تهران توسط متفقین، شاید مشهورترین و مهمترین نشست انجام شده در تاریخ است. کنفرانسی که استالین، چرچیل و روزولت با قراری قبلی در روز مشخصی به تهران آمدند و در سفارت شوروی دربارهی سرنوشت جنگ جهانی و چگونگی پایان دادن به آن و شکست آلمان گفتوگو کردند، آن هم درحالیکه دولت ایران در روز کنفرانس از برگزاری آن مطلع شد! این واقعهی عجیب و مهم آنقدر جوانب پیچیدهای داشت و در سرنوشت میلیاردها نفر موثر بود که تاکنون دهها فیلم و سریال و رمان بر محور آن ساخته و نوشته شده است.
از فیلم مشهور «تهران 43» ساختهی «ولادیمیر نائوموف» با بازی «آلن دلون» تا همین کتاب «آدولف هیتلر را نجات دهید» نوشتهی «ژان فرانسوا بوشار». کتابی که با داستانی جذاب و تکاندهنده، به جدال و توافق جمع بزرگی از جاسوسهای چندین کشور درگیر جنگ میپردازد که هرکدام میتوانستند به شکلی تاریخ را تغییر دهند. کتاب با روایتی ساده، پیچیدگیهای مناسبات جاسوسی شبکههای امنیتی قدرتهای بزرگ را به قصه درآورده و از میان سطورش میتوان تهرانی را درک و فهم کرد که میزبان یکی از عجیبترین و منحصربهفردترین وقایع تاریخ است. آدولف هیتلر را نجات دهید، نشان میدهد چطور ورقهای بازی برگشت و هیچکس گلولهای شلیک نکرد که حتا اگر یک نفر این کار را کرده بود، شاید بسیاری از نقشهها و نامهای رویشان، امروز دیگر آنی نبودند که اکنون هستند!
قسمتی از کتاب آدولف هیتلر را نجات دهید:
گئورگ وارطانیان که داشت از قنادی پدرش بیرون میزد، مشتی آبنبات شیرین بیان در جیب شلوارش چپاند. این نوع آبنبات را ترجیح میداد و وقتی پدرش یقهاش را میگرفت تا در ساخت شیرینیجات کمکش کند، همیشه خودش را میبست به آبنبات شیرین بیان: دست کم تا زمانی که مجبور بود در کارگاه قنادی پدرش بماند، شکمی از عزا در میآورد. اما امشب نه: پدرش بعد از دریافت پیام رادیویی، بفهمی نفهمی هلش داده بود بیرون. با وحشت و تشویش صدای را بالا برده بود:
«بدو پسر! برو بهشان بگو! باید همین الان دست به کار شوند!» گئورگ وارطانیان در شب یخ زده تهران و با جیبهایی پر از آبنبات شیرین بیان، تا جایی که پاهایش یاری میکرد، به سرعت شروع به دویدن کرد تا خودش را به محلهای برساند که سفارتخانه بریتانیای کبیر و شوروی در آن بود. گئورگ جوان که ریههای کوچکش به خاطر سرمای یخبندان آن شب نوامبر کم کم بنای سوختن میگذاشت، وقتی از جلوی کاخ شاه گذشت، اندکی از سرعتش کاست؛ به گوشه بلوار وسیع که پیچید، به زحمت کوشید خیابانهای با شیب تند کوهپایههای البرز را به سمت ساختمان دو سفارتخانه بالا برود…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.