یادداشتهای روزانهی آدمکش احساساتی
درباره نویسنده لوئیس سپولودا:
لوئیس سپولودا (Luis Sepúlveda) نویسنده کتاب یادداشتهای روزانهی آدمکش احساساتی، با نام کامل لوئیس سپولوِدا کالفوکورا (Luis Sepúlveda Calfucura) (زادهٔ ۴ اکتبر ۱۹۴۹ – درگذشته ۱۶ آوریل ۲۰۲۰) یک نویسنده ادبیات کودک، روزنامهنگار، فیلمنامهنویس، و کارگردان فیلم سوسیالیست اهل شیلی بود. او پس از کودتای ۱۹۷۳ شیلی ژنرال آگوستو پینوشه علیه رئیسجمهور سوسیالیست آن هنگام شیلی، سالوادور آلنده، بهخاطر خیانت محاکمه شد و دو سال و نیم در زندان به سر برد اما بهدلیل فشارهای عفو بینالملل آزاد شد و یکسال بهطور پنهانی زندگی کرد. او سپس دوباره بازداشت و روانه تبعید شد.
پس از آنکه رمان پیرمردی که داستانهای عاشقانه میخواند در سال ۱۹۸۸ به چاپ رسید در سطح جهانی شناخته شد. از این رمان، فیلمی با بازی ریچارد درایفس ساخته شد. این رمان برپایه دورهایست که او با بومیان «شوآر» در بخش آمازون اکوادور زندگی میکرد. داستان به هجوم توسعهطلبان، شکارچیان، و جویندگان طلا در جنگلهای بارانی آمازون میپردازد.
درباره کتاب یادداشتهای روزانهی آدمکش احساساتی:
لوئیس سپولودا با «خاطرات یک قاتل احساساتی» و «یاکاره»، دو رمان کوتاه که در قالب کتاب در اینجا گرد هم آمده اند، به طور کامل به ژانر پلیسی می پردازد که همیشه آن را بسیار دوست داشته است. اگر در مورد اول، قاتل قراردادی با دلدادگی خود تمام قوانین حرفه بی رحم خود را زیر پا بگذارد، در دومی، بازپرس یک شرکت بیمه نمی تواند از محدودیت های ماموریت خود بپرهیزد.
یک افسر پلیس سابق و در حالی که قاتل قراردادی خواننده را از پاریس به مادرید و از استانبول به مکزیک در جستوجوی قربانی آیندهاش میبرد – که یافتن یا تعریف آن آسان نیست – بازپرس شرکت بیمه پس از تغییر دفتر گرم و آرام خود در زوریخ از طریق در خیابان های یخی میلان، شما وارد دنیای ناشناخته سرخپوستان اناری خواهید شد، ساکنان مرموز جنوب برزیل که وجودشان حول محور تمساح ها می چرخد، تمساح های کوچکی که همانطور که مشاهده خواهد شد، ارزش طلا را دارند.
قسمتی از کتاب یادداشتهای روزانهی آدمکش احساساتی:
روز را بد شروع کردم و گرچه خرافاتی نیستم باز گمان می کنم در چنین روزهایی بهترین کار این است که آدم از کسی سفارش قبول نکند. حتا اگر پاداشش رقمی با شش تا صفر در سمت راستش باشد و از مالیات هم خلاص.
روز را بد شروع کردم و دیر چون ساعت شش و نیم به فرودگاه مادرید که رسیدم هوا حسابی گرم بود و در مسیر فرودگاه تا هتل هم مجبور شدم یاوه های راننده تاکسی ای را مزمزه کنم درباره ی جام یوفا. هوس کرده بودم لوله ی یک کالیبر چهل و پنج به پس گردنش نشانه بروم بلکه دهنش را ببندد. ولی ابزار کار همراهم نداشتم. وانگهی یک حرفه ای هیچ وقت رفتار یک بیشعور را به هیچ جایش نمی گیرد؛ حتا اگر آن نفهم راننده تاکسی باشد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.