کوتوله را بیاورید
المور جان لئونارد جونیور نویسنده آمریکایی بود. یکی از مهمترین نویسندگان داستانهای جنایی و نوآر بود. لئونارد نویسنده پرکاری بود و بیش از ۴۶ رمان نوشت که بیشتر آنها به فیلم و سریال تبدیل شد. سال بلو، مارتین امیس و استیون کینگ، نوشتههای او را تحسین کرده و پاتریشیا کورنول، از او به عنوان یکی از شمایلهای واقعی ادبیات جنایی یاد کرد.
لئونارد با داستانهای وسترن و تریلرهای جنایی اش، این ژانرها را از سطح داستانهای عامه پسند فراتر برد و نشان داد که این داستانها میتوانند واجد ارزشهای ادبی نیز باشند و به اندازه رمانهای فلسفی یا روشنفکرانه مهماند. او نویسندهای بود که ریتم نوشتن او و نثرش را با ریتم موسیقی جاز مقایسه کردهاند.
رمانها و داستانهای لئونارد، به دلیل داشتن قابلیتهای تصویری و نمایشی، مورد توجه تهیهکنندگان و فیلمسازان هالیوود و سازندگان سریالهای تلویزیونی بوده و تاکنون فیلمها و سریالهای زیادی بر اساس آثار او ساخته شده که از میان آنها میتوان به «قطار سه و ده دقیقه به یوما»، «خارج از دید»، «جو کید»، «جکی براون» و «توجیه شده» اشاره کرد.
المور لئونارد به خاطر خلق شخصیتهای قوی و باورپذیر، فضاسازی قدرتمند و دیالوگهای نابش، شهرت داشت. شخصیتهای داستانهای او، چه خلافکاران و چه مأموران قانون، هیچکدام کلیشه نیستند و منحصربهفردند. مجله نیوزویک، المور لئونارد را به خاطر تصویر دقیقش از مردم دیترویت، «دیکنز دیترویت» لقب داد اگرچه سبک نگارش و درونمایه آثارش ارتباط چندانی به آثار دیکنز نداشت و بیشتر به سبک نویسندگان آمریکایی مثل ارنست همینگوی و ویلیام فاکنر نزدیک بود. با اینکه لئونارد، خود را تحت تأثیر همینگوی میدانست اما در عین حال همیشه از همینگوی به خاطر نداشتن روح طنز در آثارش انتقاد میکرد. او سبک نگارش ویژه و منحصربهفرد خود را داشت، سبکی پرتحرک و خیالانگیز با نثری شفاف و موجز و دیالوگهایی تیز و برنده مثل شیشه. مارتین امیس در مورد نثر او گفتهاست که نثر ریموند چندلر در برابر نثر لئونارد، نثر شلختهای است.
المور لئونارد، در کتاب «۱۰ قاعده برای نوشتن» (۲۰۰۷)، توصیههایی به نویسندگان جوان کردهاست. یکی از این قواعد دهگانه این است: سعی کنید قسمتهایی را که خواننده رد میکند از داستان تان حذف کنید. به گفته مارک بیلینگهم جنایینویس انگلیسی، هیچکس، موقع خواندن رمانهای المور لئونارد، حتی یک کلمه را هم رد نمیکرد.
قسمتی از کتاب کوتوله را بیاورید:
وقتی چیلی دوازده سال پیش برای اولین بار به میامی بیچ آمد، اهالی آن جا یکی از آن زمستانهای سردگاه و بیگاهشان را از سر میگذراندند. روزی که او در رستوران وسؤیو، در خیابان کالینز جنوبی، با تامی کارلو برای ناهار قرار داشت و پالتو چرمیاش را دزدیدند، هوا یک درجه بالای صفر بود. همان پالتویی که سال قبلش، پیش از اسباب کشی به این جا، زنش برای کریسمس به او داده بود.
چیلی و تامی جفتشان اهل بیریج بروکلین بودند، رفقایی قدیمی که حالا با هم کار میکردند. تامی کارلو به واسطهی عمویش که یک بابایی به نام مومو بود با یک گروه بروکلینی ارتباط داشت. او به حسابهای مومو رسیدگی میکرد و رسیدهای شرط بندی را راست وریس میکرد تا این که مومو او را همراه صدهزار دلار به میامی فرستاد و گفت اگر کسی پرسید بگوید که قرض است. چیلی به واسطهی چندتا از فامیلهای مادریاش با این گروه بروکلینی در ارتباط بود، یعنی برادران مانزارا. او بیشتر اوقات برای شرکت حمل ونقل مانزارا در بنسونهرست کار میکرد و برای اجناسی مثل سیگار، تلویزیون، ویدیو، نردبان متحرک، لباس، آب پرتقال یخ زده و… مشتریهای درست و حسابی پیدا میکرد، اما به خاطر خون بیاصالتش، خون سانست پارکي پورتوریکویی پدریاش، هیچوقت نمیتوانست عضو رسمي مافيا شود، هر چند مثل ایتالیاییها بزرگ شده بود…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.