ناطور دشت (ناتور دشت)
درباره نویسنده جی. دی. سلینجر:
جروم دیوید سالینجر یا جروم دیوید سَلینجر (زادهٔ ۱ ژانویهٔ ۱۹۱۹ – درگذشتهٔ ۲۷ ژانویهٔ ۲۰۱۰) نویسندهٔ معاصر آمریکایی بود. رمانهای پرطرفدار وی، مانند ناطور دشت در نقد جامعهٔ مدرن غرب و خصوصاً آمریکا نوشته شدهاند. سالینجر بیشتر با حروف ابتداییِ نام خود «جی.دی. سالینجر» معروف است. اطلاعات اندکی دربارهٔ زندگی سالینجر منتشر شدهاست، و او، با توجه به شخصیت گوشهگیر خود، همواره تلاش میکرد دیگران را به حریم زندگیاش راه ندهد.
او در سال ۱۹۱۹ در منهتن نیویورک از پدری یهودی و مادری مسیحی (که پس از ازدواج با پدرش به یهودیت گروید) به دنیا آمد. در هجده ـ نوزده سالگی، چند ماهی را در اروپا گذرانده و در سال ۱۹۳۸، همزمان با بازگشتش به آمریکا، در یکی از دانشگاههای نیویورک به تحصیل پرداخته، اما آن را نیمهتمام رها کرد.[نیازمند منبع] نخستین داستان سالینجر به نام جوانان در سال ۱۹۴۰ در مجلهٔ استوری به چاپ رسید. چند سال بعد (طی سالهای ۱۹۴۵ و ۱۹۴۶)، داستان ناطور دشت به شکل دنبالهدار در آمریکا منتشر شد و سپس در سال ۱۹۵۱ روانهٔ بازار کتابِ این کشور و بریتانیا گردید.
ناطور دشت، نخستین کتاب سالینجر، در مدت کمی شهرت و محبوبیت فراوانی برای او به همراه آورد و بنگاه انتشاراتی راندوم هاوس (Random House) در سال ۱۹۹۹ آن را بهعنوان شصتوچهارمین رمان برتر سده بیستم معرفی کرد. این کتاب در مناطقی از آمریکا بهعنوان کتاب «نامناسب» و «غیراخلاقی» شمرده شده و در فهرست کتابهای ممنوعهٔ دههٔ ۱۹۹۰ ــ منتشرشده از سوی «انجمن کتابخانههای آمریکا» ــ قرار گرفت. ـ فرنی و زویی، نُه داستان (در ایران با عنوان دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم (یکی از داستانهای آن) ترجمه و منتشر شده) تیرهای سقف را بالا بگذارید، نجاران و سیمور: پیشگفتار، جنگل واژگون، نغمهٔ غمگین، هفتهای یه بار آدمو نمیکشه و یادداشتهای شخصی یک سربازاز جمله آثار کمشمارِ سالینجر هستند. همچنین بعد از مرگ او، مجموعه داستانی به نام «داستان های پس از مرگ» در ایران ترجمه و چاپ شد.
سالینجر دارای شخصیتپردازی نیرومند در داستانهای خود است. او بهطور ویژهای خانوادهٔ گلَس را، که معروفترین شخصیتهای داستانهای او هستند، به عرصه کشاند و در داستانهای متفاوت از افراد این خانواده پردهبرداری کرد. خانوادهای که دارای هفت بچه هستند، نابغههایی که در یک برنامهٔ رادیویی بهطور پیاپی حضور دارند و در دورههای مختلف جزو شرکتکنندگان برنامهٔ «بچه باهوش» هستند؛ ولی در این خانواده بزرگترین برادر، مرشد دیگران است و او شخصیتی است با نام سیمور. سیمور ابتدا با اشارهٔ کوچکی در یکی از داستانهای کوتاه با نام یک روز خوش برای موز ماهی حضور مییابد و همانجا پس از گفتگو با دختری کوچک به اتاق خود میرود و خودکشی میکند.
در فرنی و زویی نیز اشارههایی به او میشود، ولی در کتاب تیرهای سقف را بالا بگذارید، نجاران و سیمور: پیشگفتار، سالینجر از زبان بادی، پسر دوم خانواده، شروع به گسترش و بیان سیمور میکند. این که شباهتهای زیادی بین سیمور و خود سالینجر و بادی وجود دارد کمابیش در قهرمانهای دیگرِ سالینجر با خود او مشخص است. بهعنوان نمونه، شخصیت هولدن در ناطورِ دشت نیز از این قاعده مستثنی نیست.
جنبهٔ مهم زندگی سالینجر، مبهمبودن او برای منتقدان و هواداران اوست. به بیان بهتر، نوعی دور از دسترس بودن است. به همین دلیل، اطلاعات زیادی در مورد زندگی روزمره و عادی او موجود نیست. سالینجر در ۲۷ ژانویهٔ ۲۰۱۰ و به مرگ طبیعی در محل زندگی خود در شهر کوچک کورنیش در نیوهمپشایر درگذشت.
درباره کتاب ناتور دشت:
ناطورِ دشت یا ناتورِ دشت در ابتدا به صورت دنبالهدار در سالهای ۱۹۴۵–۴۶ انتشار یافت. این رمان کلاسیک که در اصل برای مخاطب بزرگسال منتشر شده بود، به دلیل درونمایه طغیانگری و عصبانیت نوجوان داستان، مورد توجه بسیاری از نوجوانان قرار گرفت.
هولدن کالفیلد نوجوانی هفده ساله است که در لحظهٔ آغاز رمان، در یک مرکز درمانی بستری است و ظاهراً قصد دارد آنچه را پیش از رسیدن به اینجا از سر گذرانده برای کسی تعریف کند و همین کار را هم میکند، و رمان نیز بر همین پایه شکل میگیرد. در زمان اتفاق افتادن ماجراهای داستان، هولدن پسر شانزده سالهای است که در مدرسهٔ شبانهروزی «پنسی» تحصیل میکند و حالا در آستانهٔ کریسمس به علت ضعف تحصیلی (چهار درس از پنج درسش را مردود شده و تنها در درس انگلیسی نمرهٔ قبولی آوردهاست) از دبیرستان اخراج شده و باید به خانهشان در نیویورک برگردد.
تمام ماجراهای داستان طی همین سه روزی (شنبه، یکشنبه و دوشنبه) که هولدن از مدرسه برای رفتن به خانه خارج میشود اتفاق میافتد. او میخواهد تا چهارشنبه، که نامهٔ مدیر راجع به اخراج او به دست پدر و مادرش میرسد و آبها کمی از آسیاب میافتد، به خانه بازنگردد. به همین خاطر، از زمانی که از مدرسه خارج میشود، دو روز را سرگردان و بدون مکان مشخصی سپری میکند و این دو روز سفر و گشت و گذار، نمادی است از سفر هولدن از کودکی به دنیای جوانی و از دست دادن معصومیتش در جامعهٔ پُر هرج و مرج آمریکا.
ناطور دشت، در مدت کمی شهرت و محبوبیت فراوانی برای سلینجر به همراه آورد و بنگاه انتشاراتی راندوم هاوس در سال ۱۹۹۹ آن را بهعنوان شصتوچهارمین رمان برتر سده بیستم معرفی کرد. این کتاب در مناطقی از آمریکا بهعنوان کتاب «نامناسب» و «غیراخلاقی» شمرده شده و در فهرست کتابهای ممنوعهٔ دههٔ ۱۹۹۰ ــ منتشرشده از سوی «انجمن کتابخانههای آمریکا» ــ قرار گرفت.
عبارت «ناطور دشت» بر گرفته از شعری از سعدی در باب پنجم کتاب بوستان است. «ناطور (ناتور)» بهمعنی حافظ و نگهدارِ باغ و دشت است.
قسمتی از کتاب ناطور دشت:
من بدترین دروغگویی هستم که توی عمرت دیدی. این خیلی بده. حتی، اگه در مسیر برای خرید یه مجله باشم، و کسی ازم بپرسه کجا میری، قادرم بگم دارم میرم به اُپرا. خیلی وحشتناکه. به اسپنسر پیر گفتم باید برم به ورزشگاه و وسایل و چیزام رو بردارم، اون یه دروغ گنده بود. من وسایل لعنتیم رو تو ورزشگاه نگه نمیدارم.
وقتی در پِنسی بودم، توی خوابگاه جدید آسِنبرگ زندگی میکردم. مختص محصلین سال پایینی و سال بالایی بود. من سال پایینی بودم. هم اتاقیم سال بالایی بود. اسم خوابگاه به نام این مردک آسِنبرگ که به پِنسی میرفت گذاشته شده بود. اون بعد از این که از پِنسی بیرون اومد، از مهارتش تو تجارت کلی پول درآورد. کاری که کرد، این بود که شروع به ساختن این اتاقکهای زیرزمینی کرد که میتونی همهی افراد خانوادهت رو هر کدوم با پنج دلار توش دفن کنی. تو باید آسِنبرگ پیر رو میدیدی. اون احتمالاً مُردهها رو تو گونی میکرد و هولشون میداد تو رودخونه. به هر حال، اون به پِنسی مُشتی پول داد و اونا هم ناحیهی ما رو به نام اون گذاشتن. اولین بازی فوتبال فصل، اون با یه کادیلاک بزرگ لعنتی به مدرسه اومد، و همگی ما مجبور شدیم تو قسمت تماشاچیا بایستیم و براش هورا بکشیم… این یه نوع شادی کردنه. بعدش، صبح روز بعد، توی نمازخونه، سخنرانی کرد که ده ساعت طول کشید. اون سخنرانیش رو با حدود پنجاه تا جوک مسخره شروع میکرد، فقط برای این که به ما نشون بده که چه آدمِ معمولیایه. چه حرفا! بعد شروع میکرد تا به ما بگه چطوری وقتی یه جورایی توی دردسر یا مشکلی میافتاده، هیچوقت خجالت نکشیده. این که زانو میزده و به خدا دعا میکرده. اون به ما میگفت هرجا که باشیم همیشه باید به خدا دعا کنیم… با اون حرف بزنیم و از این جور حرفا… . اون میگفت ما باید فکر کنیم عیسی مسیح دوست ماس. اون میگفت همیشه با عیسی صحبت میکنه. حتی وقتی که تو ماشینش در حال رانندگیه. این حرفش من رو کشت.
ترجمههای دیگر این کتاب:
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.