از قیطریه تا اورنج کانتی
درباره نویسنده حمیدرضا صدر:
حمیدرضا صدر نویسنده کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی، (1334 – 1400) نویسنده، منتقد سینما و محقق، پژوهشگر و مفسر حرفه ای فوتبال است. حمیدرضا صدر در ۳۰ فروردین ۱۳۳۵ در مشهد به دنیا آمد. او معمولا به عنوان کارشناس فوتبال به برنامههای صدا و سیما دعوت میشود. شهرت صدر بیشتر به خاطر سبک گفتگوی توأم با هیجان و ابراز احساساتش به فوتبال در اجراهای تلویزیونی است. دکتر صدر اشراف کاملی بر فوتبال جهان و خصوصا فوتبال حرفهای دارد، او بارها به استادیومهای مشهور فوتبال جهان رفته و مسابقه را از نزدیک دیده، صدر علاقهی بسیاری به تاریخ فوتبال دارد، او جملات را به طرز معجزهآسایی زیبا و با اعجاز بیان می کند، برای همین است که سبک کارشناسی و سخن گفتن او هواداران زیادی در تلویزیون و همینطور در یادداشتهای ماهانه و گاهی هفتگی خود در سایتهای فوتبالی دارد.
دکتر حمیدرضا صدر در ایران و انگلستان تحصیل کرده، او علاقه ی بسیاری به نویسندگی و مطالعه و خواندن کتاب دارد. مدرک تحصیلی او دکترا است و همینطور استاد دانشگاه نیز هست. دکتر حمیدرضا صدر به صورت کاملا حرفهای و در سطح بالا به سینما، فیلم و به خصوص فوتبال میپردازد. صدر دانشآموخته کارشناسی اقتصاد و کارشناسی ارشد شهرسازی از دانشگاه تهران و مقطع دکترا از دانشگاه لیدز بریتانیا است. او نویسنده ثابت مجله فیلم است، و با نشریات زن روز، هفت، مجله سروش، تهران امروز، وبگاه گل و تعدادی نشریه ورزشی همکاری دارد.
در تیر ۱۴۰۰ برای بار نخست خبر ابتلای صدر به بیماری سرطان رسانهای شد. دختر او با اعلام خبر ابتلای پدرش به بیماری سرطان بیان داشت که او قریب به سه سال بوده است که با این بیماری دستوپنجه نرم میکرده است. در مقطعی از ابتلا به بیماری وضعیت وی رو به وخامت گذاشت و بابت همین موضوع و عدم کشش بدن، شیمیدرمانی او متوقف شد. سرانجام وی در صبح روز ۲۵ تیر ۱۴۰۰ براثر بیماری سرطان درگذشت.
درباره کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی:
کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی؛ وقایعنگاری یک مرگ از پیش تعیین شده، روایت محشر دیگری از صدر است. او که زیباترین بازیهای جهان و بزرگترین اسطورههای دنیای فوتبال را در ذهنها ماندگار کرده این بار و برای آخرین بار، قلم جادوییاش را برای نوشتن روایتش از سرطان به کار گرفته و بالا و پایینهای درمان در ایران و آمریکا را به تصویر کشیده است. کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی دو بخش اصلی دارد، در ایران و در آمریکا.
بخش آخر کتاب هم مؤخرهای به قلم غزاله صدر است که همدم روزهای سخت بیماری پدر بود و بر دوشش بود که کار ناتمام او را تمام کند. آنچه از این بخش میفهمیم این است که دکتر صدر کتاب را پیش از ژانویهی ۲۰۲۰ که تصمیم به عمل جراحی گرفت تمام کرد زیرا احساس میکرد قصهاش تمام شده اما دوران سختتری پس از جراحی برایش در راه بود. دورانی که او دیگر قلمبهدست نگرفت. دورانی که تنها غزاله صدر روایت کرده و در روایتش که خطاب به پدر نوشته شده غمی عمیق و جانکاه خانه کرده است.
مهدی یزدانی خرم، نویسنده و منتقد ادبی: «در طی این سه سال با تأکید ایشان خبری دربارهٔ بیماریشان منتشر نشد. وقتی دکتر صدر فهمیدند بیماری پیشرفتهایی دارند و برای درمان بیماری به آمریکا میروند با ما صحبت کردند که دربارهٔ این بیماری و روزهایی که با این بیماری طی خواهند کرد میخواهند کتابی بنویسند و شرطشان این بود که این کتاب بعد از مرگشان منتشر شود. در طی این سالها یادداشتهایشان را نوشتند و وصیت کردند که فصل آخر را دخترشان بنویسد و این فصل که دخترشان غزاله صدر نوشتند فوقالعاده تکان دهنده و شامل لحظات آخر دکتر و آنچه باهم گذراندند است. این کتاب چند روز بعد از درگذشتشان تکمیل و به من و نشر چشمه تحویل داده شد. این کتابی تلخ است و ارزش ادبی بالایی دارد. و من خیلی کم دیدم در ایران آدمی این چنین بی واسطه و قدرتمند با بیماری خودش روبرو بشود و در متن به مقابله باهاش برود و در موردش حرف بزند. این کتاب به شدت تأثیرگذار است و ارزش روایی منحصر به فردی دارد.»
قسمتی از کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی:
حوالی ساعت ۸ بعدازظهر است و خورشید تابستانی هنوز غروب نکرده. روی تخت اتاقخواب، رو به سقف، در محاصرهی کتابها و مجلههایت، دراز کشیدهای. همانهایی که یکی یکی از گوشه و کنار جهان جمعشان کردهای، طی بیش از دو دهه، و مثل دسته گل نگهشان داشتهای. حالا چه بیمصرف شدهاند. مهرزاد بیآنکه صدایش کنی وارد میشود. جلو میآید و بالا سرت میایستد و به تو خیره میشود. با آرامش میگویی: «مهرزاد خانم، نمیخوام دکترها تیکه پارهم کنن.» میگویی:«پزشکها طول زندگی رو اضافه میکنن، اون هم فقط یه کم، ولی تو همون مدت جورهای دیگهای از بین میبرنت. تو دیگه خودت نیستی، له شدهای، خرده شدهای، پاره پاره.» و اضافه میکنی: «عزیز دلم، نمیخوام برای زنده بدون تن به درمان و تراپی و این چیزها بدم. میخوام همینجور که هستم برم، نه له شده، نه پاره پاره. نه مثل پسرعموت فرهاد که میدونی چه بلایی سرش آوردن.»
حالت چهرهی مهرزاد عوض نشده، یا چون چشمهایش را از پشت شیشهی عینکش نمیبینی در نمییابی عوض شده باشد. ولی ناگهان میزند زیر گریه، عینکش را برمیدارد و پرت میکند روی تخت و سپس خودش را پرتاب میکند سوی تو. دستهایش را حلقه میزند دور گردنت و گریهاش اوج میگیرد. ملتمسانه میگوید: «نگو، نگو، داری من رو هم ضعیف میکنی. من آمادهی همه چیز شدهم، این جوری حرف نزن.»
گردنت از اشکهایش خیس شده و بالشت را خیس کرده است. دلت به درد آمده. عذابش دادهای. در ذهنت بوده صادقانه گفتهای، اما مهرزاد انتظارش را نداشته. مهرزاد اهل مبارزه بوده، همیشه از اول زندگی تا امروز. از زمانی که غزاله چهارساله بوده و او جانانه با سرطان جنگیده. همین هفتهی پیش بوده که گفته نتایج آخرین آزمایشاتش خوب بوده است. حالا جای تو و او عوض شده و چه طعنهآمیز، چه نیشدار.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.