خیابان کاتالین
ماگدا سابو در سال 1917 در خانوادهای پروتستان و در شهر دبرسن مجارستان (ملقب به رم کالونیست) متولد شد. سابو که در کودکی پدرش با او به زبانهای لاتین، آلمانی، انگلیسی و فرانسوی حرف میزد در دانشگاه دبرسن زبان و ادبیات لاتین و مجاری خواند. در 1944 و 1945 در مناطق تحت اشغال آلمان و شوروی به کار معلمی پرداخت. در سال 1947 نخستین آثار خود را در قالب شعر منتشر ساخت؛ دو دفتر شعر با عنوانهای بره و بازگشت به انسان که در 1949 جایزۀ باومگارتن را برای او به ارمغان آورد، اما در دوران حاکمیت رژیم کمونیستی، سابو را دشمن حزب کمونیست خواندند و این جایزه را بلافاصله از او پس گرفته شد. سابو اولین رمان خود را با نام فرسکو به سا 1958 منتشر ساخت. در 1959 رمان دیگری منتشر کرد با عنوان آهوبره. در همین سال جایزۀ یوژف آتیلا به او رسید. پس از این بود که بیش از پیش به نوشتن رمان پرداخت؛ از جمله خیابان کاتالین (1969)، داستانی قدیمی (1971)، در (1987). سابو درعینحال در زمینههای دیگری مثل ادبیات کودکان، نمایشنامه، داستان کوتاه و متون غیرداستانی قلم زده است. یکی از همین متون غیرداستانی نوشتهای است در رثای همسرش تیبور سوبوتکا که نویسنده و مترجم بود و در سال 1982 درگذشت. سابو یکی از اعضای آکادمی علوم اروپا بود و همچنین سرپرست سمینار الهیات کالونیستی. او سرانجام در همان شهر زادگاهش در حالی که کتابی به دست داشت در سال 2007 از دنیا رفت. خیابان کاتالین را همچنین لن ریکس، شاعر، منتقد و مترجم زبان مجارستانی متولد زیمباوه به انگلیسی ترجمه کرد و سبب شد این اثر در سراسر جهان خوانده شود.
قسمتی از کتاب خیابان کاتالین:
صدای زنگِ در او را از جا پراند و حس نومیدی که دیگر با آن مأنوس شده بود دوباره او را فرا گرفت. کسی را نداشت که بتواند به او تکیه کند: فقط خودش. در این خانوادهی چهار نفره مثل یتیمها زندگی میکرد، مطلقاً تنها. هر پیشامد بدی که میشد هیچوقت نمیتوانست آنطور که دلش میخواست طبیعی رفتار کند. همیشه کسی بود که خلقش تنگ بود، کسی که نیاز به مراقبت یا دلداری داشت. حتی پدرش هم از این قاعده مستثنا نبود. اعتقاد او به اینکه هر چه در زندگی کرده بود متکی به اصول اخلاقی تزلزلناپذیر بود، باورش به اینکه حقیقت، پس از دشواریها و آزمونهای بسیار سخت در نهایت پیروز میشد، چنان در عمق جانش ریشه دوانده بود که حالا در هم شکسته بود.
هفته پس از هفته باورها و آرمانهایش زیر پا گذاشته میشد، دولتمردان به وعدههایی که همان روز پیش داده بودند وفا نمیکردند، شهروندان هر روز بیش از روز پیش حقوق خود را از دست میدادند، آدمهای بالغ و بزرگسال بمبهای آتشزا را به بیمارستانهای کودکان گریانی پرتاب میکردند که از پستان مادرانشان شیر میخوردند. تبعید آقا و خانم هِلد تقریباً خارج از حد تحملش بود، اما پس از کشته شدن هنریت- هرچند هیچوقت نمیتوانست بفهمد هنریت چرا به باغچهی خانهشان رفته بود- تعادلش را کاملاً از دست داد. ایرین میدیدش که دنبال آرامبخش میگردد، بعد مدتهای مدید میایستد و به قرصی که در دست داشت زل میزد و دستش و قرص هر دو میلرزند، انگار زلزله شده باشد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.