چگونه اوضاع چنین شد
درباره نویسنده دانیل کوئین:
دانیل کوئین (Daniel Quinn) نویسنده کتاب چگونه اوضاع چنین شد، زادهی 11 اکتبر 1935، نویسنده، منتقد فرهنگی و ناشر سابق کتابهای آموزشی اهل آمریکا است. او بیشتر به خاطر رمان بسیار موفق خود، اسماعیل، شناخته میشود. بیشتر ایدهها و افکار کوئین، حول محور مسائل محیط زیستی است و اعتقاد دارد که زندگی بشر باید به همراه محیطی که در آن زندگی میکند، در نظر گرفته شود.
درباره کتاب چگونه اوضاع چنین شد:
نیویورک تایمز: «رمانی خردمندانه و بیپروا.»
واشنگتن پست: «کتاب، حسی از تغییر در زندگی را در مخاطب ایجاد می کند.»
رمان چگونه اوضاع چنین شد (اسماعیل)، رمانی فلسفی است. این رمان، تفکری اسطوره شناسانه در قلب تمدن مدرن، تأثیرات آن بر اصول اخلاقی و چگونگی ارتباط این تفکر با اوج و افول جوامع در سراسر دنیا را مورد کنکاش و واکاوی قرار می دهد. راوی بی نام و نشان رمان اسماعیل، نویسنده ای سرخورده است که تبلیغی بدین مضمون، توجه او را بسیار جلب می کند: «معلمی شاگرد میپذیرد. داوطلبان باید صمیمانه علاقه مند به نجات جهان باشند. شخصا حضور یابید.» او به سراغ معلم گفته شده در تبلیغ می رود و با گوریلی خردمند و بادانش به اسم رمان اسماعیل روبهرو شده که از طریق تلپاتی با راوی ارتباط برقرار میکند.
بخش اعظمی از کتاب را گفت وگوهای فلسفی گوریل و مرد تشکیل داده که بسیار یادآور سبک و سیاق کتاب جمهوری، نوشته ی افلاطون است. نویسنده ی این اثر از طریق رمان اسماعیل، تفسیری چندجانبه از تاریخ تمدن بشری را به مخاطب ارائه داده و انگاره ها و فلسفه ی بسیاری از مشکلات جهانی را روشن ساخته است.
قسمتی از کتاب چگونه اوضاع چنین شد:
بعدازظهر برای پیادهروی از خانه بیرون زدم. قدم زدن صرفا برای اینکه پیادهروی کرده باشم کاری است که به ندرت انجام میدهم. در داخل آپارتمانم شدیدا نگران و مضطرب بودم. احتیاج داشتم با کسی صحبت کنم که به من اطمینان قلبی بدهد. یا شاید احتیاج داشتم به گناهانم اعتراف کنم. دوباره افکار آشفتهای درباره نجات دنیا داشت به سرم میزد. یا شاید هم هیچکدام اینها نبود- میترسیدم که همه اینها را در خواب و خیال دیده باشم. درواقع، مرور ماجرای آن روز برایم درست مانند خواب و رویا بود. بعضی وقتها خواب میبینم که دارم پرواز میکنم و هربار به خودم میگویم: «بالاخره، میرسه روزی که توی واقعیت هم پرواز میکنی و نه فقط توی رویا.»
احتیاج داشتم هرطور شده با کسی حرف بزنم ولی تنها بودم. وضعیت عادی زندگیای که خودم انتخابش کردهام همین است- یا اینطور به خودم میگویم. آشنا شدن با دیگران بهتنهایی مرا راضی نمیکند، از سوی دیگر کم هستند افرادی که خطر و مسئولیت دوستی را آنگونه که من درک میکنم بپذیرند.
همه میگویند ترشرو و مردم گریزم و من هم میگویم که حق با آنهاست، چرا؟ چون بحث کردن در مورد هرموضوعی همیشه برایم نوعی هدر کردن وقت است.
صبح روز بعد بیدار شدم و فکر کردم: «بههرحال، آنچه را که دیروز تجربه کردم میتوانست یک رویا باشد. آدم میتواند در رویا هم به خواب برود و حتی رویا در رویا ببیند.» در حین تهیه صبحانه، خوردن و شستن ظروف، قلبم به شدت میتپید. انگار داشت به من گفت: «چهطور میتوانی وانمود کنی که نترسیدهای؟»
زمان داشت میگذشت. با ماشین به طرف شهر راندم. ساختمان هنوز سر جایش بود. ادارهای که در انتهای راهرو در طبقه همکف قرار داشت هنوز همانجا بود و قفلی هم در کار نبود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.