ناجور
درباره نویسنده لیزا هالیدی:
لیزا هالیدی (Lisa Halliday) نویسنده کتاب ناجور، نویسنده و رمان نویس آمریکایی است. او بیشتر به خاطر رمان «عدم تقارن» یا «ناجور» که برای آن جایزه وایتینگ در سال 2017 دریافت کرده بود، شناخته شده است.
درباره کتاب ناجور:
نیویورک تایمز: «رمان نخستی که مانند اثر نویسنده ای است که در طول سال ها، کتاب های بسیاری منتشر کرده است.»
پابلیشرز ویکلی: «هر مخاطبی که برای داستانهای مبتکرانه ارزش قائل است، باید این اثر را غنیمت بشمرد.»
این اثر که برندهی جایزهی وایتینگ در سال 2017 شده است، داستانی جذاب و تکاندهنده دربارهی عشق، بخت و زندگی است. رمان حاضر 3 داستان بهظاهر مجزا و متمایز به نام: «حماقت، جنون و صفحه های جزیره ی متروک ازرا بلیزر» را روایت میکند که درنهایت با یکدیگر تعامل و همپوشانی دارند.
ویراستاری جوان و اهل نیویورک به نام «آلیس» رابطه ای را با رمان نویسی مسن تر و مهربان به نام «ازرا» شکل می دهد. همزمان با پیچیده تر شدن شرایط ارتش آمریکا در عراق، «آلیس» و «ازرا» بخش هایی از زندگی خود را با هم شریک می شوند و درباره مسائل گوناگون خود، از جمله عدم موفقیت «ازرا» در بردن جایزه نوبل ادبیات، گفت و گو می کنند. پس از رقم خوردن رویدادی که باعث بستری شدن «ازرا» در بیمارستان می شود، «آلیس» باید در مورد آینده ی این رابطه تصمیم بگیرد. بخش دوم و متفاوت کتاب، به ماجرای مردی عراقی-آمریکایی به نام «عمار» می پردازد که در مسیر سفر خود به عراق، در فرودگاهی در لندن دستگیر می شود. این دو بخش در کنار هم، تصویری کامل و پرجزئیات از زندگی شخصیت های اصلی داستان را به مخاطبین ارائه می کند.
قسمتی از کتاب ناجور:
باران جمعشده در پیادهروها پاهایش را تر میکرد. به نظر تاکسیهایی که بالای آمستردام حرکت میکردند سریعتر از وقتی که هوا خشک بود، پیش میرفتند. گرچه هنگام وارد شدن، دربان خانهی نویسنده با جمع کردن خود در یک موقعیت صلیبیشکل برایش جا باز کرد، اما آلیس با قدمهای بلند و گونههای پفکرده وارد شد و سپس چترش را داخل ساختمان تکان داد. آسانسور از بالا تا پایین با پیچهای تزئینی پوشانده شده بود. یا ارتفاعات طبقات خیلی زیاد بود یا آسانسور خیلی کند حرکت میکرد، چون مدت زیادی با اخم های درهمرفته به تصویر بینهایت بهم ریختهاش در آینه آسانسور خیره شد بیش از یک مقدار دربارهی آنچه قرار بود در ادامه رخ دهد، نگران شد.
وقتی درهای آسانسور باز شدند، راهرویی حاوی شش در خاکستری رنگ مقابلش ظاهر شد. میخواست به اولین دری که مقابلش سبز شده تقه بزند که ناگهان در دیگری، در سمت دیگر آسانسور، با صدای جیرجیری، باز شد و دستی در حالی که لیوانی در بغل داشت، بیرون آمد.
آلیس لیوان را که پر از آب بود، گرفت.
در بسته شد.
آلیس یک جرعه از آب را نوشید.
دفعهی بعدی که در باز شد، انگار خودبهخود باز شده بود. آلیس قبل از ورود با لیوان آبش به راهروی کوتاهی که به یک اتاق سفید روشن حاوی چیزهای مختلف، از جمله یک میز طراحی و یک تخت پهن عجیب ختم میشد، تردید کرد.
نویسنده از پشت سرش گفت: «کیفت رو نشونم بده.»
آلیس نشان داد.
«حالا لطفا بازش کن. به خاطر دلایل امنیتی میگم.»
الیس کیفش را روی میز شیشهای کوچک بین مرد و خودش گذاشت و چفتش را باز کرد. کیف جیبیاش را بیرون آورد: یک کیف چرمی مردانه قهوهای که بدجوری کهنه و پاره شده بود. یک کارت شارژ که یک دلارش مصرف شده بود و یک دلار هم موجودی داشت.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.