قهرمانان مرزی
درباره نویسنده دیو اگرز:
دیو اگرز (Dave Eggers) نویسنده کتاب قهرمانان مرزی، زادهی 12 مارس 1970، نویسنده و ویراستار آمریکایی است. اگرز در بوستون به دنیا آمد و پس از سپری کردن تحصیلات اولیه، برای تحصیل در رشتهی روزنامه نگاری به دانشگاه ایلینوی رفت؛ اما مرگ والدینش او را از ادامهی تحصیل در این رشته بازداشت. اگرز در ابتدا طراحیهای گرافیکی روزنامهای محلی را انجام میداد و پس از گذشت چند سال، امتیاز روزنامهای محلی به نام کاپس را از آن خود کرد و آن را به یک مجلهی طنز تغییر داد. او به تدریج وارد عرصهی نویسندگی شد و در این حوزه، به موفقیتهای قابل ملاحظهای دست یافت. دیو اگرز به همراه همسر و دو فرزندش در سان فرانسیسکو زندگی میکند.
درباره کتاب قهرمانان مرزی:
زندگی آمریکایی از پس رویای آمریکایی، ظاهری دلفریب دارد که البته همهچیزش گویی به مویی بند است! شهروند آمریکایی با یکی دو اشتباه کوچک، میتواند در راهی بدون بازگشت افتاده و همهچیزش را از دست دهد، چون این کشور آزادترین کشور دنیاست و در این مدعای آزادی، هیچ تعهدی به معناهایی که آدمها در زندگی و تاریخ شخصیشان میسازند، ندارد. «جوسی» رمان «قهرمانان مرزی» یکی از آنهاست که با دیدن و لمس فروریختن هرآنچه معرف سعادت و خوشبختی آمریکاییست، زندگی ازدستشده را رها کرده و تصمیم میگیرد شکل زندگی خود و دو فرزندش را در مسیری دیگر، بیرون از مرزها، تغییر دهد.
زنی که شغلش را از او گرفتهاند و پدر فرزندانش پیشتر رهایشان کرده، شکلی از بیخانمانی تعریفنشده را انتخاب میکند؛ نه فقط از اوهایو، بلکه از مرزهای آمریکای شمالی بیرون رفته و زندگی در کانکسی در آلاسکا را انتخاب میکند؛ زندگی بدون نشانی پستی ثبتشده، بدون راه ارتباطی، ناشناس و در دل طبیعت! انتخابی نامعقول برای تربیتشدهی آمریکایی که گویی بازگشتیست به ریشهها، به بدویت پیشاز هجوم وحشتآفرین انسان سفیدپوست متمدن. دیو اگرز، نویسندهی کتاب قهرمانان مرزی، تجربههای شخصی زندگیاش چیزی کم از تجربههای درج شده در این رمانش ندارد و شاید به همین دلیل است که سیر حرکت رمان و اتفاقاتش، سرشار از تجربههای ناب انسانی در سطوح مختلف عاطفیست که نشان میدهد «زندگی نیازموده، ارزش زیستن ندارد.»
قسمتی از کتاب قهرمانان مرزی:
«جوسی گفت: “برین روی چمنها.” حالا میدانست آن چیست. شیر گاز باز بود. هر چهار شیر گاز به طور کامل به سمت راست چرخیده بودند. یک لحظه به ذهنش رسید که باید بپرد بیرون، که حتی اگر به اجاق دست بزند، کل ماشین میرود هوا. ولی به طور غیرقابل توضیحی دلش میخواست شاتو، خانه جدیدشان، را حفظ کند. دستش را دراز کرد و هر چهار تا شیر را به سختی به چپ چرخاند و بعد از در بیرون پرید. پائول و آنا را که روی چمنها ایستاده بودند، دنبال خودش کشید، پائول پشت آنا، دستهایش روی شانههای او. تا اینکه نفس نفس زنان پنجاه متر دور شدند. شاتو همچنان سر جایش بود، منفجر نشده.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.