برش جنگل
درباره نویسنده کارلو کاسولا:
کارلو کاسولا (Carlo Cassola) نویسنده کتاب برش جنگل، متولد ۱۹۱۷ و درگذشته به سال ۱۹۸۷، داستاننویس و جستارنویس ایتالیایی و از مهمترین نویسندگان ایتالیای بعد از جنگ جهانی دوم است. کاسّولا در خانوادهای مرفه در رُم متولد شد، اگرچه مکان رویدادهای قصههایش در توسکانا است و از همین رو، چنانکه خود در یادداشت ابتدای رمان برش جنگل مینویسد، او را نویسندهای اهل توسکانا به حساب آوردهاند.
کاسّولا خیلی زود و پیش از آنکه به مدرسه برود جذب کتاب و کتابخوانی شد و خواندن و نوشتن را قبل از مدرسه یاد گرفت. در کودکی به جانورشناسی و مطالعه در این باب علاقه داشت، آنقدر که پدرش پیشبینی میکرد طبیعیدان بشود. در دوران مدرسه به تاریخ علاقمند شد و بعدتر به ورزش. جغرافی و سینما از دیگر علائق او بود. دست آخر اما بر آن شد که نویسنده بشود.
در دانشکده حقوق ثبتنام کرد، البته به گفتۀ خودش به این دلیل که در این دانشکده مجبور نبود زیاد درس بخواند و میتوانست بیشتر وقت خود را وقف ادبیات کند. شروع کرد به نوشتن شعر و قصۀ کوتاه. از کودکی هم چیزهایی نوشته بود. حالا اما نوشتن برایش جدی شده بود، اگرچه نخستین تلاشهایش، چناکه خود میگوید، موفق نبود. در کنار نوشتن به تدریس پرداخت. با تدریس هم میتوانست درآمدی داشته باشد و هم وقت آزاد بیشتر برای انجام آنچه علاقۀ اصلیاش بود.
جنگ جهانی دوم اما در کار نویسندگیاش وقفه انداخت. در دوران جنگ هستهای پارتیزانی تشکیل داد. حضور در نهضت مقاومت در این دوره اندوختهای شد برای بعضی قصههایی که بعدها نوشت. نطفۀ رمان برش جنگل نیز در همان دوره بسته شد و بر اثر آشنایی کاسّولا با هیزمشکنان در آن دوره و خصوصاً آشناییاش با هیزمشکنی که ناپدید شده و معلوم شده بود که به دست آلمانیها تیرباران شده است.
وی در آثارش از دشواریهای زندگی مردم توسکانای ایتالیا مینویسد و از زندگی مردم معمولی و نیز از سرخوردگی روشنفکران ایتالیایی که در دوران سلطۀ فاشیسم در ایتالیا میزیستند. رمانهای فائوستو و آنّا و همخواهِ بوبه از آثار مشهور کاسّولا هستند. او را یکی از نخستین نویسندگان شیوهای از قصهنویسی دانستهاند که در فرانسه رمان نو نامیده شد.
درباره کتاب برش جنگل:
کارلو کاسّولا یکی از برترین نویسندگان ایتالیایی نسل بعد از جنگ دوم جهانی است. او را از پیشاهنگان جنبشی میدانند که در فرانسه به شکل و شمایلی دیگر، «رمان نو» نام گرفت. آثار کاسّولا البته برخلاف نمونههای فرانسوی رمان نو عمدتاً دربارۀ زندگی مردم عادی توسکانای ایتالیاست. آثاری پر از تصویرهای دقیق و گیرا با بهرهگیری فراوان از کنش. عنصر مهم در آثار او پرداختن به مضامین زندگی سخت مردم توسکاناست که به کانون فرهنگ ایتالیایی بعد از جنگ تبدیل شد. کاسّولا واقعیت را، بدانگونه که هست، میبیند و بازنمایی میکند بیآنکه در دام آرایهها و صنایع بیانیِ سبکی بیفتد. از این زاویه میتوان او را نمایندۀ ناتورالیسم ایتالیایی خواند. فراواقعگرائی که شیفتۀ زندگی رقتبار تودۀ مردم است؛ کارگران، صنعتکاران، و دهقانها. قهرمانهای آثار او ــ اگر البته قائل به وجود قهرمان در آثار کاسّولا باشیم ــ همینها هستند…
در هر حال «بُرش جنگل» حکایت زندگی پنج مرد در جنگل توسکاناست که به بریدن درختها و فروش چوب و آماده کردن زمین برای دور بعدی مشغول هستند. یعنی همانها که شیوۀ زیستشان عمیقاً نویسنده را متأثر میکند. در بین این پنج نفر ما با ماجرای بیوهمردی روبهرو هستیم که بهتازگی همسرش را از دست داده و با دو دختر کوچکش تنها مانده است. کاسّولا به احتمال قوی همانطور که خود در جایی اشاره کرده این رمان را زمانی نوشته که خود همسرش را از دست داده بوده و حال و روز قهرمان داستان در واقع بیانگر احوال خودِ اوست. شاید همین نکته علّت تفاوت «بُرش جنگل» با دیگر داستانهایش باشد.
کاسّولا افزون بر داستانهایش، کتابهای دیگری هم دارد. یکی از آنها پژوهشی است دربارۀ «معدنچیان مارِمّا» با همکاری لوچانو بیانچاردی. و همچنین کتابی مختصر دربارۀ سفرش به چین. او علاوه بر نویسندگی مدت زمانی مدید معلم بود و در این بین به کار روزنامهنگاری نیز میپرداخت. بسیاری از منتقدان شیوۀ گزارشگونۀ داستانهای او را با پیشۀ محبوب او، روزنامهنگاری، مرتبط میدانند.
قسمتی از کتاب برش جنگل:
گورستان نقلی سوت و کور بود. صلیبی آهنی و زمین تازه بیلخورده نقطهای را نشان میداد که همسرش به تازگی دفن شده بود. گولییلمو ایستاد جلو پُشتهی خاک روی قبر. تا روز ناتاله نمیتوانست به آنجا برگردد، سعی کرد خودش را جمعوجور کند و حواسش را بسپارد به مرده. امّا هوا گرم بود، همهمهای در فضا بود، همهچی دست به دست هم میداد گیجاش میکرد، اندکی جهیدن ملخ درشتی را، میان صلیبها، پُشتههای خاکِ گورها و علفهای هرز، دنبال کرد.
به ضرب نیازِ درونی برگشت به اینکه خودش را جمع و جور کند. امّا توی ذهنش تهی بود. بنابراین حرکت کرد رفت سمت سقف کوچکی، در گوشهای، بیلچهای را بیرون کشید و کمی خاک پُشتهی گور را از نو بیل زد. بعد دلشاد شد از اینکه باید به پُر کردن گلدان و مرتب کردن گُلها میپرداخت. دست آخر جلو گور دوباره بلند شد، با حالتی آرام و خونسرد ایستاد، اما یکبار دیگر باز هم توفیق نیافت تمرکز پیدا کند. وقتی به این نتیجه رسید که به اندازهی کافی آنجا مانده صلیبی بر خود کشید و بیرون آمد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.