عالیجناب کیشوت
درباره نویسنده گراهام گرین:
گراهام گرین (Graham Greene) نویسنده کتاب عالیجناب کیشوت، با نام کامل هنری گراهام گرین (Henry Graham Greene) (زادهٔ ۲ اکتبر ۱۹۰۴، درگذشتهٔ ۳ آوریل ۱۹۹۱) رماننویس، نمایشنامهنویس، منتقد ادبی و سینمایی و نویسندهٔ پرکار داستانهای کوتاه انگلیسی بود. او در طول عمر طولانیش در غالب معرکههای سیاسی و انقلابی گوشه و کنار جهان حاضر و ناظر بود و ماجراهای داستانهایش عمدتاً در متن همین وقایع قرن بیستم میگذرد، آثاری که ابهامات انسان نوین در این دنیای ناآرام را مینماید.
درباره کتاب عالیجناب کیشوت:
متفکران و نویسندههای زیادی رمان «دن کیشوت» را تفسیر کردهاند اما تعداد آنها که تصمیم گرفتهاند تفسیرشان را بهشکل اثری ادبی بنویسند بسیار کم است و تعداد آنها که تفسیرشان را در قالب خود رمان «دن کیشوت» نوشتهاند شاید دو نفر باشد. گراهام گرین یکی از آنهاست. «عالیجناب کیشوت» گرین، رمانی است که در پاسخ به شاهکار سروانتس و برخی از پرسشهای اصلی آن نوشته شده است: دن کیشوت به چه چیز ایمان داشت؟ چرا خروج کرد و با دنیای اطرافش درافتاد؟ ایمان او چه ارتباطی با ایمان مذهبی داشت؟ آیا او برحق بود؟ دیوانه بود؟ و…
شخصیت اصلی رمان یکی از نوادههای دن کیشوت است: یک کشیش ساده در شهر توبوسو (شهر دولسینه) که همان اول رمان از طرف پاپ به لقب «عالیجناب» مفتخر میشود. آیا یک انسان میتواند نوادهی یک شخصیت داستانی باشد؟ اگر پاسخ منفی است پس چرا یک مسیحی باید ایمان داشته باشد که مسیح فرزند خداوند است؟ آیا باور به این که کسی نوادهی دن کیشوت باشد از باور به فرزندآوری خداوند سادهتر نیست؟
عالیجناب کیشوت از اسقف منطقه مرخصی میخواهد و با شهردار سابق شهر توبوسو (یک کمونیست دو آتشه که لقبش «سانچو»ست) با یک ماشین قدیمی که نام آنرا رسی نانت (نام اسب دن کیشوت) گذاشتهاند راهی سفر میشود تا با ماجراهایی روبرو شود شبیه به ماجراهایی که نیای بزرگ و معروف خود پشت سر گذاشته است. عالیجناب کیشوت هم مانند جدش کتابهای پهلوانی میخواند اما این بار، داستانهای مورد علاقهی او داستانهایی از شهدای مسیحی است. مسئلهی گراهام گرین در کل رمان حول همین ایمان کاتولیک و رابطهی آن با متن و تاریخ میچرخد:
کشیشی که به همه چیز حتی خداوند شک دارد اما آرزو دارد ایمان داشته باشد و کمونیستی که به هیچ چیز شک ندارد چون تکلیفش با آسمان پیشاپیش روشن شده است. کدامیک مؤمنترند؟ کشیشی که اصول آسمانی کلیسا را پذیرفته و به وجود خدایی که دیده نمیشود ایمان دارد اما مدام سایهی شک و تردید را در همهی لحظات زندگی خود حس میکند یا کمونیستی که مطمئن است چرا که به مارکس، لنین و حتی استالین ایمان دارد؟ برای این که بدانید سرنوشت این بحث چه خواهد شد باید رمان را کامل بخوانید اما همینقدر بدانید که بحث بین این دو نفر راجع به ایمان به اندازهی بحثهای دن کیشوت و سانچو پانزا جذاب و طنزآمیز است. گرین تمام قدرت نویسندگیاش را به کار گرفته تا رمانی متفاوت با کل کاروبارش بنویسد و آزمایش کند که فرزند سروانتس بودن چه حس و حالی دارد.
قسمتی از کتاب عالیجناب کیشوت:
پدر کیشوت کتاب دعایش را از جیب بیرون آورد و وانمود کرد که سرگرم خواندن آن است. اما نگاهش تنها روی عبارتی گنگ و بیمعنا میخکوب شده بود و نمیتوانست از حرفهای شهردار که او را آزار میداد، انصراف خاطری پیدا کند. شهردار گفت: «و در واقع او گوسفند را به بز ترجیح میدهد، چه رجحان احساساتی و مزخرفی است. بز همان قدر به آدم فایده میرساند که گوسفند، گذشته از اینکه بسیاری از فواید گاو را هم دارد. درست است که گوسفند به ما پشم میدهد اما پوست بز هم قابل استفاده است. گوسفند به ما گوشت میدهد، اما من شخصا گوشت بز را ترجیح میدهم. از شیر بز هم مثل شیر گاو پنیر درست میکنیم. پنیر گوسفند تنها برای فرانسویها خوب است.»
پدر کیشوت سرش را از روی کتاب بلند کرد و دید که سرانجام جاده از گوسفندان خالی شده است. کتاب دعا را در جیب خود گذاشت، بار دیگر روسینانته را به راه انداخت، و انگار که با خود حرف میزد، گفت: «آدمی که ایمان ندارد نباید به مقدسات توهین کند.» اما با خود اندیشید که مگر چه فرقی دارد، چرا گوسفند؟ چرا حکمت بالغهاش نماد گوسفند را از این میان برگزیده است؟ این پرسشی بود که هیچ کدام از متألهان قدیم که او کتابهایشان را در اتوبوسو نگاهداری میکرد برای آن پاسخی نداشتند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.