سبد خرید

0 out of 5

هزارتوی پن

230,000 تومان
سال ۱۹۴۴ بود و دخترکی که توی یکی از ماشین‌ها کنار مادر باردارش نشسته بود، نفهمید درختان چه نجوا کردند. نامش اوفلیا بود و سیزده سال بیشتر نداشت. چندین و چند ساعت می‌شد سوار ماشین بودند، از هر آنچه اوفلیا می‌شناخت دورتر و دورتر می‌شدند، بیشتر و بیشتر در عمق این جنگل بی‌پایان پیش می‌رفتند و قرار بود مردی را...
در حال بارگذاری ...