مرضیه حیدرنیا
سپید به رنگ آرامش
230,000 تومان
به خانه که رسید، دست بر نردهی پله گره کرد و گامهای افتان و خیزانش را به سمت اتاق برداشت. امیرحسین خیرهی او بود و زینب با چشمانش میخندید. ابوالفضل دندانهای نامرتبش را به نمایش گذاشته و از شیطنت گونههایش گل انداخته بود. عمه، شادمان خود را در راهرو به او رساند و مشت بر سینه زد و قربان صدقهاش...