سبد خرید

0 out of 5

مخلوقات غریب

18,000 تومان
ژولیده در را باز کرد. چهارتایی وارد شدند. مرد پالتو پوش گفت: «سلام ارباب من آمدیم برای شام آخر. آمدیم که خلاص مان کنی امشب.» دو کیسه‌ی پر از نان و میوه و خوراکی‌های دیگر را گذاشت کنار دیوار و کادو حلقه‌ایش را داد دست ژولیده. زنی که بارانی کوتاه قرمز پوشیده بود گفت: «ملک! نگو ارباب من، بگو ارباب...
در حال بارگذاری ...