سبد خرید

0 out of 5

پناهگاه

50,000 تومان
احساس می‌کرد دیگر یک روز بیشتر زنده نخواهد ماند. از خدا خواست تا کمکش کند. خدا هم به او گفت که از آنجا برود. نگفت به کجا. فقط می‌دانست که قرار است برود. با اتومبیلی که متعلق به خودش نبود، به همراه سگ کوچکش به راه افتاد. به راهش ادامه داد تا جایی که دیگر بنزینش تمام شد و سپس...
در حال بارگذاری ...