پیادهروی طولانی
درباره نویسنده استیون کینگ:
استیون ادوین کینگ، نویسنده کتاب پیادهروی طولانی، معروف به استیون کینگ (Stephen King) (زادهٔ ۲۱ سپتامبر ۱۹۴۷ پورتلند) نویسندهٔ آمریکایی خالق بیش از ۲۰۰ اثر ادبی در گونههای وحشت و خیالپردازی است. کینگ در سال ۱۹۷۰ از دانشگاه شهر مین (مکان تولدش) فارغ التحصیل شد و از آن زمان به بعد شروع به نوشتن داستان نمود. ۴ سال بعد کینگ موفق به انتشار اولین رمان خود با نام کری شد. او در این مدت علاوه بر نویسندگی به شغلهایی مانند تدریس و نجاری و … هم مشغول بود. و از این راه امرار معاش میکرد.
با انتشار کتاب کری و استقبال خوانندگان از سبک نوشتاری کتاب. این نویسنده به سرعت به شهرت رسید. و محبوبیت داستان باعث شد تا دو سال بعد از انتشار فیلمی بر اساس داستان آن توسط برین دی پالما ساخته و روانهی بازار شود. میتوان این گونه بیان کرد که وی کار نویسندگیاش را با نوشتن داستانها و رمانهای کوتاه آغاز نمود. و بعد از کسب شهرت، بیشتر برای روزنامهها و مجلهها، داستانهایی را تألیف کرد. که مشهورترین آنها، سری قلعهی تاریک است. و پس از آن در سه دههی ۱۹۹۰، ۲۰۰۰ و ۲۰۱۰ بیشتر مشغول به نوشتن کتاب بوده است.
درباره کتاب پیادهروی طولانی:
کینگ در این کتاب نخستین مبدع ايده بازی مرگ است که بعدها دستمایه آثار مشهوری چون عطش مبارزه و بازی ماهی مرکب شد؛ آثاری که البته، مستقیم و غیرمستقیم، در تحسین و خوشایندی چنین خشونت ضد انسانی و کثیفی تولید شدهاند، درست برخلاف این کتاب که نقادانه ماهیت آمریکایی-میلیتاریستی-کاپیتالیستی چنین رقابتی را فاش و سپس تخطئه و بدآیند میکند. در این بازی آمریکایی، عقب ماندن یعنی جا ماندن و جا ماندن یعنی حذف شدن، آن هم به شدیدترین و سبعانهترین حالت. در این میدان، با پای پیاده باید بیایی و تابع نظامیان باشی و تحت کنترل و نظارت آنها. با پای خودت میآیی، به طمع برخورداری از جایزه، اما قلم پایت را میشکنند اگر بخواهی با پس بکشی.
کینگ ما را هم از خط نخست داستان، با شخصیت اصلیاش، وارد این پیاده روی طولانی میکند و چون آمدیم، دیگر اراه بازگشتی برایمان متصور نیست. باید تا انتها در همین مسیر بمانیم و تجربهای مهیب را از سر بگذرانيم که از نگاه کینگ شمهای است از تجربه زیست آمریکایی و جامعه آمریکایی جامعهای مردمحور که نوجوان مسحور و مقهور قدرت ارتش است و با آنکه میداند در چنگال وحشت و مرگ اسیر است، به تبعیت سبعيت تن میدهد.
قسمتی از کتاب پیادهروی طولانی:
سرگرد، در حالی که داشت از پشت لنزهای مشکی رنگ عینکش تمام بچهها را از نظر میگذراند، گفت: «قصد ندارم برایتان سخنرانی کنم. پیشاپیش به برنده تان تبریک میگویم و شجاعت بازندگانتان را تحسین میکنم.»
به سمت پشت جیپ رفت. سکوت زندهای فضا را پر کرده بود. گرتی ریههایش را از هوای بهاری پر کرد. هوای گرمی بود؛ مناسب برای پیاده روی.
سرگرد به سمت آنها برگشت. یک پوشه در دستش بود: «اسم هرکس را که میخوانم، جلو بیاید و شمارهاش را بگیرد. بعد برگردد سر جایش تا زمان شروع فرابرسد. لطفا در انجام این کار، نظم را رعایت کنید.»
اولسن با پوزخندی، زیر لب گفت: «یه پا ارتشی شدیم رفت.» اما گرتی توجهی به او نکرد. هیچ کس نمی توانست سرگرد را تحسین نکند. پدر گرتی، قبل از آنکه ارتش او را ببرد، دائم می گفت که این سرگرد از نادرترین و خطرناکترین هیولاهایی است که یک ملت میتواند در خود بپرورد؛ یک سایکوپات مورد حمایت مردم. اما هیچ وقت از نزدیک سرگرد را ندیده بود.
«آرونسون.»
یک خپل روستایی با گردنی آفتاب سوخته، در حالی که مشخصا از حضور سرگرد دلخور بود، با بی میلی جلو رفت و شماره ۱ را که بر روی صفحه پلاستیکی بزرگی حک شده بود دریافت کرد. آن را با چسب پارچهای به پیراهنش محکم کرد و در حالی که سرگرد با دستی بر شانهاش او را همراهی میکرد، به جای اولش بازگشت.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.