پسر دلبند
درباره نویسنده لورن نورث:
لورن نورث نویسنده کتاب پسر دلبند، قبل از عزیمت به لندن، جایی که سالها در آنجا زندگی و کار کرد، روانشناسی خوانده بود. او اکنون با خانوادهاش در حومه سافولک زندگی میکند. پسر کامل اولین رمان او بوده است. او در حال کار بر روی کتاب بعدی خود است.
لورن رمانهای تعلیق روانشناختی مینویسد که در جنبه تاریک روابط و خانوادهها فرو میرود. او علاقه مادامالعمر به نوشتن، خواندن، و همه چیز کتاب دارد. عشق لورن به تعلیق روانشناختی از کودکی افزایش یافته است. و تخیل تاریک او از اینکه همیشه بداند چه چیزی در هر شرایطی بدترین اتفاق ممکن است رخ دهد.
درباره کتاب پسر دلبند:
پابلیشر ویکلی: اولین دردناک احساسی … ترکیبی صمیمی و نامتعادل از غم و اندوه، پارانویا، منفجر کننده، محافظت از مادر و دلسوزی عمیق.
دیوید بل: اولین تریلر قدرتمند و غیرقابل پیش بینی درباره تلاش مادر برای جمع آوری دوباره زندگی خود از خرده تراژدیها. روایت ماهرانه لورن نورث همه را به عنوان یک فرد مشکوک نشان میدهد و خواننده را تا آخرین صفحه پر از احساسات حدس میزند.
روزنامه کلمبوس دیسپچ: مهیج عالی تابستانی، توانایی نویسنده در ایجاد احساس تشدید ناراحتی یکی از برجستهترین دستاوردهای او است. پیچ و تاب در پسر دلبند بسیار عظیم است.
قسمتی از کتاب پسر دلبند:
یکباره به آشپزخانه برمیگردم و نفس زنان میگویم: «پیداش کردم.» جیمی بدون هیچ حرفی روپوش را از روی سرش میپوشد.
میپرسم: «حاضری راه بیفتیم؟» درحالی که موهایم را بالای سرم جمع میکنم، همزمان از دور میز آشپزخانه به سمت پاگرد جلوی در کناری میروم که پالتوها و کفشها را میگذاریم. برایم پشت چشم نازک نکن، ولی هنوز شلوار راحتی قرمز شطرنجیات به پایم است.
تسی، ای بابا. راست میگی؟
با این چکمهها و پالتوی بلند زمستانی، آن چنان معلوم نمیشود. فقط میخواهم بچه را تا مدرسه برسانم.
میدانم پس از چند دقیقه رانندگی در جادهای که به دهکده و مدرسه میرسد، اگر توی ماشین بمانم و موقع وارد شدن جیمی به مدرسه برایش دست تکان دهم، کسی شلوار پیژامهایام را نمیبیند، ولی این را هم میدانم که امروز صبح حس و حال رانندگی ندارم. حس و حال پیادهروی هم ندارم. حس میکنم کف پاهایم با سرب و پاهایم با ژله پر شده است.
زردی آفتاب، رنگ پریده ولی پرنور است – مثل نورافکن – و با چشمهای تنگ شده، سرم را پایین میآورم و نگاه خیرهام را روی جاده متمرکز میکنم.
وقتی صدای غرش موتور ماشینی را از روبهرو میشنوم، دوباره در کسری از ثانیه چیزی به سرعت از ذهنم میگذرد، همان لحظهی نفس گیری که فکر میکنم چه میشد اگر یک باره سر راه ماشین شیرجه میزدم که بتوانیم با هم باشیم. این حس با چنان سرعتی ناپدید میشود که میتوانم تا حدی وانمود کنم هرگز نبوده است. تا حدی….
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.