همنت
درباره نویسنده مگی اوفارل:
مگی اوفارل (Maggie O’Farrell) نویسنده کتاب همنت، نویسندهی ایرلندی-انگلیسی است که در سال 1972 چشم به جهان گشود. او در رشتهی ادبیات انگلیسی در دانشگاه موری ادواردز مشغول به تحصیل شده و بعد از فارغالتحصیلی بهعنوان خبرنگار و ویراستار در نشریهی ایندیپیندنت مشغول به کار شد و بعد از آن در کالج گلداسمیت به تدریس نویسندگی خلاق پرداخت. اولین رمان او یعنی بعد از آنکه رفتی مورد تحسین همگان قرار گرفت و رمان دومش نیز توانست جایزهی ادبی کاستا را از آن خود کند. همنت آخرین اثر اوست که در سال 2020 منتشر شد و علاوه بر تحسین منتقدین و مخاطبان، جایزهی ادبیات داستانی زنان را برای او بههمراه آورد.
درباره کتاب همنت:
گاردین: «همنت گواهی بر این است که همیشه داستانهای تازهای برای روایت کردن وجود دارد، حتی درمورد برجستهترین شخصیتهای تاریخ. همچنین ثابت میکند که اوفارل نویسندهایست خارقالعاده و بسیار خلاق که میتواند درک بسیار عمیقی از اساسیترین پیوندهای انسانی داشته باشد.»
بوک لیست: «این رمان جذاب و دردناک و دوست داشتنی، ماهیت غم و اندوه را به تصویر میکشد.»
در دهه 1580، در خیابان هنلی شهر استراتفورد، زن و شوهری با سه فرزندشان زندگی می کردند: دختر بزرگشان، سوزانا، و همنت و جودیث که دوقلو بودند. همنت در سال 1596، در سن یازده سالگی درگذشت. حدود چهار سال بعد، پدرش نمایشنامه ای نوشت به نام هملت.
این اوست. این او نیست. این اوست. این او نیست. این افکار همچون ضربات پتکی بر تمام وجودش فرود می آید. پسر او، هملت یا همنت او، مرده است. در حیاط کلیسا به خاک سپرده شده است. او زمانی که کودکی بیش نبود از دنیا رفت. حالا از او فقط چند تکه استخوان سفید درون قبر باقی مانده است؛ ولی این پسری که روی صحنه راه می رود هم اوست، راه رفتنش شبیه پسر اوست، حرف زدنش شبیه پسر اوست، کلماتی که می گوید پدر پسر او نوشته و حالا دارد کم کم برای خودش مردی می شود، همان طور که اگر پسر او زنده بود واقعا می شد.
داستان همنت درواقع الهام گرفته از زندگی پسر از دست رفتهی ویلیام شکسپیر، نمایشنامهنویس برجسته است. قصهای که ارتباط مابین فرزندان دوقلو و خانوادهای را که بر اثر این غم جانگداز در حال فروپاشی است، به تصویر میکشد. پس از مرگ همنت، حدود 4 سال بعد، پدر وی نمایشنامهای به این نام مینویسد. او دائم با خود در کلنجار بود؛ این فرزند من است یا نه؟! اذهانش مانند پتکی بر سرش خراب میشدند. پسرش در حیاط کلیسا دفن شده بود، اما همنتی که در داستان این نمایشنامه وجود داشت مثل اوست! همانند او قدم میزند، صحبت میکند و…
رمان همنت تاثیر روحیه و امید را در تاریکترین لحظات زندگی به تصویر میکشد. کتاب حیرتانگیزی که توانست سلایق گوناگون ادبی را به خود جلب کند و سبب شود که مگی اوفارل سال 2020 را در اوج به اتمام برساند. (در حقیقت هملت و همنت هر دو یک نام هستند که در اسناد مربوط به اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم شهر استراتفورد کاملاً میتوانستند جایگزین یکدیگر شوند.)
قسمتی از کتاب همنت:
او حتی لحظهای هم به این فکر نیفتاد که آن زن درحقیقت دختر ارشد خانه است.
در این اطراف از او به بدنامی یاد میشود. میگویند عجیبوغریب است، خلوضع است، غیرعادی است یا شاید هم دیوانه. آموزگار شنیده که دختر، هر زمان دلش بخواهد، تکوتنها، راه میافتد در جادههای فرعی و جنگل، گیاهانی جمع میکند و با آنها معجونهای عجیبی میسازد. مردم میگویند عقل حکم میکند که از کنارش رد نشویم چراکه او ترفندهایش را از عجوزهٔ پیری آموخته که پیشتر دوا و دارو میساخته و میتواند تنها با یک نگاه جان نوزادی را بگیرد. میگویند حالا که دهقان مرده، نامادریاش مدام در هراس است که دختر جادوجنبلی سرش سوار کند.
پدر دختر اما مشخص است که شدیداً به او علاقه داشته چون در وصیتنامهاش جهیزیهٔ نسبتاً خوبی برایش بهجا گذاشته است. البته بعید است کسی تمایلی به ازدواج با او داشته باشد. میگویند برای بودن با مردان، زیادی سرکش است. مادرش که خداوند او را بیامرزد، کولی یا جادوگر بوده یا از ارواح جنگلی: آموزگار داستانهایی خیالی ازایندست زیاد دربارهاش شنیده بود. وقتی صحبت از این دختر به میان میآمد، مادر خود آموزگار هم سر تکان میداد و نچنچ میکرد.
آموزگار هرگز او را ندیده بود ولی در تصوراتش او را نیمی زن و نیمی حیوان تجسم میکرد: زنی با ابروانی انبوه که میشلد و لابهلای موهایش رگههای سفید دارد و لباسهایش هم آغشته به گلولای و پر از شاخوبرگ درختان است. دخترِ جادوگر مُرده جنگل. لنگلنگان میرود و زیر لب با خودش چیزی میگوید و درون کیف پر از طلسم و شفایش را میگردد.
آموزگار با نگاهی سریع اطرافش را میپاید، زیر سایه بادپناه آغل خوکها را و لای شاخههای لخت درختان سیب را که خم شدهاند روی حصار دور حیاط. هیچ نمیخواست ناگهان با آن دختر دهقان رودررو شود. از دری میان حصار رد میشود و در مسیری حرکت میکند. سرش را برمیگرداند و به پنجرههای خانه نیمنگاهی میاندازد؛ از لای در داخل اسطبل را نگاه میکند، همانجا که گلّه نشخوار میکند و پسوپیش میرود. کجا میتواند باشد؟
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.