سبد خرید

مرد بالشی

ناشر : نیلادسته: ,
موجودی: موجود در انبار

30,000 تومان

مرد بالشی داستان نویسنده‌ای به نام کاتوریان را روایت می‌کند که در اداره‌ی پلیس به خاطر محتوای پر خشونت داستان‌های کوتاهش و شباهت آن‌ها به نحوه‌ی قتل چند کودک در اداره‌ی پلیس تحت بازجویی است.
تعداد:
مقایسه



مرد بالشی

درباره نویسنده مارتین مک‌دونا:

مارتین مک‌دونا (Martin McDonagh) متولد 26 مارس 1970، نمایشنامه‌نویس، فیلم‌نامه‌نویس و فیلمساز ایرلندی – بریتانیایی است. او به‌عنوان یکی از مهم‌ترین نمایشنامه‌نویسانِ زندهٔ ایرلندی شناخته شده‌است.

مک‌دونا در ۲۶ مارس ۱۹۷۰ در خانواده‌ای ایرلندی در کمبرولِ لندن به دنیا آمد. پدر و مادرش پس از مدتی او و برادرش را در لندن رها کردند و به شهرستان گلوی در ایرلند بازگشتند. مک‌دونا در ۱۶سالگی مدرسه را رها کرد و چند سال در جنوب لندن بیکار و سرگردان بود تا این‌که شغل سطح پایینی دست و پا کرد. پس از مدت کوتاهی آن شغل را هم رها کرد تا قلمش را امتحان کند.

شش اثر ابتدایی نمایشی او در واقع دو تریلوژی است که ماجراهای همگی‌شان در شهرستان گلوی یا اطراف آن می‌گذرد، جایی که مک‌دونا تعطیلات کودکی‌اش را می‌گذراند.

مارتین مک‌دونا سه‌گانهٔ «لی‌نین» را در سال ۱۹۹۵ به سالن‌های نمایش ایرلند و لندن فرستاد تا این‌که ملکهٔ زیبایی لی‌نین در فوریهٔ ۱۹۹۶ در گلویِ ایرلند به روی صحنه رفت. سپس در سالنِ «رویال کورت» لندن اجرا شد و منتقدان را به وجد آورد. مک‌دونا که ۲۷ساله بود توانست پس از شکسپیر دومین کسی باشد که همزمان چهار نمایشنامه‌اش در سالن‌های تئاتر لندن روی صحنه رفته‌است.

درباره کتاب مرد بالشی:

نمایشنامه‌ی مرد بالشی نخستین بار در سال ۲۰۰۳ منتشر شد؛ اگرچه نسخه‌ی اولیه‌ی آن در سال ۱۹۹۵ در شهر گالوی ایرلند نمایشنامه خوانی شده بود. نمایشنامه‌ی مرد بالشی، یادآور سبک داستان‌های تام استوپارد و کافکا است و به ماجرای فوق‌العاده خنده‌دار و به شدت تأثیرگذار نویسنده‌ای می‌پردازد که در کشوری بی‌نام و نشان و با حکومتی مستبدانه زندگی می‌کند. این نویسنده به خاطر محتوای دلهره‌آور داستان‌های کوتاهش و شباهت آن‌ها به تعدادی از کودک کُشی‌هایی که در شهر محل زندگی او به وقوع پیوسته، مورد بازجویی و تحقیق می‌گیرد.

قسمتی از کتاب مرد بالشی:

توپولسکی: تو واسه چی ترسیدی؟

کاتوریان: ترسیدم برای این که برادرم تک و تنها تو یه مکان غریبه‌س، ترسیدم برای این که رفیقت اونو با لگد له و لورده می‌کنه، ترسیدم برای این که اون دوباره برمی‌گرده این جا و منو زیر مشت و لگد می‌گیره هرچند اگه منو بزنه اشکالی نداره، منظورم اینه که معلومه که ترجیح می‌دم این کار رو نکنه؛ اگه چیزی تو این داستانا وجود داره که شماها دوست ندارین گناهش گردن منه با برادرم کاری نداشته باشین، اون خیلی زود می‌ترسه، این چیزا رو متوجه نمی‌شه، هیچ مسئولیتی درباره‌ی این داستانا نداره، من فقط اونا رو براش خونده‌م، به نظرم آوردنش به این جا کاملا بی انصافیه، فکر می‌کنم باید همین الان بری و آزادش کنی لعنتی! همین الان آزادش کن کثافت!

توپولسکی: (مکث) شرط می‌بندم الان خیلی هیجان زده‌ای، مگه نه، اوه داد زدن سر یه پلیس، اوه شاید بهتر بود این کار رو نمی‌کردی، اما اوه یه دفعه خیلی عصبانی شدی. اوهو خونسردی لعتایا رو حفظ کن. باشه؟ فکر می‌کنی ما حیوون‌ایم؟

کاتوریان: نه.

توپولسکی: خب، پس ما حیوون نیستیم. بعضی وقتا سر و کارمون با حیوونا می‌افته، ولی حیوون نیستیم. (مکث) واسه‌ی برادرت مشکلی پیش نمی‌آد. بهت قول می‌دم.

توپولسکی به داستان دیگری که روی میزش روی هم گذاشته نگاه می‌کند.

داستان سه قفس آهنی در تقاطع جاده.به نظر می‌آد این یکی موضوع همیشگی داستانات رو نداره.

کاتوریان: کدوم موضوع؟

توپولسکی: خودت بهتر می‌دونی، موضوع همیشگی داستانات، یه بچه‌ی بدبخت و بیچاره که پدرش در می‌آد. موضوع همیشگی داستانات.

کاتوریان: این موضوع همیشگی نیس. بعضیاشون این جوری از آب دراومدن. این موضوع همیشگی‌شون نیس.

توپولسکی: هر چند شاید، غیر مستقیم، موضوع بقیه‌ی داستانات رو داره.

کاتوریان: داستانام موضوع مخصوصی ندارن. تا حالا چند تا داستان، چارصدتا داستان نوشتم، شاید فقط ده یا بیست تاشون بچه توش داره؟

توپولسکی: بچه‌ی به قتل رسیده داره.

کاتوریان: خب، که چی، همه‌ی این بازجوییا به خاطر این داستاناس که توشون بچه‌ها به قتل رسیدن؟ شما فکر می‌کنین من می‌خوام بگم، برید بیرون و بچه‌ها رو به قتل برسونین؟

توپولسکی: من نمی‌خوام بگم که تو قصد داری بگی برید بیرون و بچه‌ها رو به قتل برسونین (مکث) تو می‌خوای بگی، برید بیرون و بچه‌ها رو به قتل برسونین.

کاتوریان: نه! به هیچ وجه! شوخیت گرفته؟ من اصلا نمی‌خوام هیچ چی بگم! این تمام چیزیه که من می‌گم.

توپولسکی: می‌دونم، می‌دونم، تمام قصدت، اولین وظیفه‌ی یه قصه‌گو اینه که…

کاتوریان: بله…

توپولسکی: …بله، بله، بله، می‌دونم. این داستان: سه قفس آهنی در تقاطع جاده.

اشتراک گذاری:
نويسنده/نويسندگان

مترجم

نوع جلد

شمیز

قطع

رقعی

نوبت چاپ

5

سال چاپ

1398

تعداد صفحات

108

زبان

موضوع

شابک

9786001220715

وزن

120

جنس کاغذ

عنوان اصلی

The Pillowman
2003

جوایز

برنده جایزه‌ی منتقدان تئاتر نیویورک ۲۰۰۵
برنده جایزه‌ی تونی ۲۰۰۵
برنده جایزه‌ی لارنس الیویه در سال ۲۰۰۴

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “مرد بالشی”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.

پرسش و پاسخ از مشتریان

هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!

موقع دریافت جواب مرا با خبر کن !
در حال بارگذاری ...