سیندرلاهای مسقط
درباره نویسنده هدی حمد:
هدی حمد (Huda Hamed) نویسنده کتاب سیندرلاهای مسقط، نویسنده و روزنامهنگار عمانی متولد 1981 و ساکن مسقط عمان است. تحصیلات دانشگاهیاش را در زمینه زبان و ادبیات عربی در سوریه به اتمام رسانده و در حال حاضر مشغول نوشتن در روزنامهها و مجلات عمان هست. از هدی حمد به جز «سیندرلاهای مسقط» کتابی به فارسی ترجمه نشده. آثار دیگر ایشان شامل چند رمان به نامهای«زنی که پلهها را میشمارد»، «اسمهایمان»، « اشیاء سر جای خودشان هستند» و چندین مجموعه داستان است.
درباره کتاب سیندرلاهای مسقط:
شنیدن نام کتاب سیندرلاهای مسقط شاید تصورات زیادی درباره موضوع این کتاب به یاد بیاورد. شاید فکر کنید که صحبت از نمونه عربی داستان معروف سیندرلا است، شاید هم این نام شما را به یاد شاهزادگان و شاهدختها بیندازد و فکر کنید که قرار است داستانی بخوانید، درباره قصرهای افسانهای و دختران فقیری که یک شبه خوشبخت میشوند. اما سیندرلاهای مسقط نه داستان شاهدختهاست و نه داستان اسیران به دست نامادری.
سیندرلاهای مسقط داستان زنان است. زنانی که هر روز در کوچه و خیابان میبینیمشان، وقتی از سر کار برمیگردند یا دستان کودکانشان را در دست گرفتهاند و آنها را به مدرسه میبرند و بعد هم با خرید روزانهشان به خانه برمیگردند. سیندرلاهای مسقط داستان زنانی است که یک بار در هفته دور هم جمع میشوند، رازهایشان را به هم میگویند و با درددل کردن، سبک به خانههایشان برمیگردند. آنها در همان یک شب تبدیل به سیندرلاهایی میشوند که رنگ زمان و پیری را به خود ندیدهاند. در این میان تنها یک مرد اجازه دارد که به این جمع وارد شود. آن هم شخصیت خیالی آشپزی است که زنان در رستوران او دور هم جمع میشوند. سیندرلاهای مسقط داستان همین درددلها است.
قسمتی از کتاب سیندرلاهای مسقط:
پریها دیگر مثل گذشتههای دور، برای کم کردن بار تلخ و سنگین حقیقت به مسقط نمیآمدند. پریهایی که پرواز میکردند، بالا و پایین میشدند، تغییر شکل میدادند و شبانه روز سر مردم را به اتفاقاتی گرم میکردند که اگر پریها نبودند، هیچ وقت پیش نمیآمدند.
وقتی برق به مسقط آمد و همه جا را نورانی کرد، وقتی مردم در خانههای سیمانی شان منجمد شدند و همهمه کولرها و صدای بلند تلویزیونها از صدای پریها بالاتر رفت، پریها از مسقط مهاجرت کردند.
دقیقتر بگویم، این اتفاق زمانی پیش آمد که سکون و تأمل رفته رفته خاموش شد و تخیل مرد. حتی وقتی یکی از همانها – پریها را میگویم – شبی روی پشت بام خانهای با دیش ماهواره تصادف کرد و تلف شد، تلف شدن و از بین رفتنش سروصدای چندانی راه نینداخت. پری بیسروصدا مرد.
پریها به سمت کوههای تاریک و دوردست عقب نشستند. همانجا ماندند و ناکامیشان را نشخوار کردند. دیگر میان نخلها، تاریکی و ظلمتی باقی نمانده بود که پشتش پنهان شوند، یا جوی پر پیچ و خمی که در آن شنا کنند. دیگر زنان هیزم شکن نبودند که برای جمع کردن هیزم به صحرا بروند و شبها موقع عبور از کنار دیواره قبرستان، لرزان و ترسزده دعاهایشان را زیر لب زمزمه کنند…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.