سه استاد
درباره نویسنده جعفر مدرس صادقی:
جعفر مدرس صادقی نویسنده کتاب سه استاد، (متولد ۱۳۳۳ در اصفهان)، نویسنده، مترجم و ویراستار ایرانی است. جعفر مدرس صادقی در ۲۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۳ در اصفهان متولد شد. تحصیلات دبیرستانیاش را در اصفهان به پایان رسانید و سال ۱۳۵۱ برای ادامه تحصیلات به تهران رفت. مدرس صادقی از ٢٣ سالگی وارد مطبوعات شد و کارش را با گزارشنویسی در روزنامه اطلاعات شروع کرد. او سپس از سال ١٣۵٣ به آیندگان رفت و در سرویس فرهنگی به کار ترجمه، معرفی و نقد کتاب پرداخت.
با انتشار رمان گاوخونی به شهرت رسید. این رمان سال ۱۹۹۶ به انگلیسی ترجمه و در آمریکا منتشر شد. همچنین به زبانهای عربی و کردی نیز ترجمه شدهاست. بهروز افخمی نیز سال ١٣٨٣ فیلمی بر اساس آن ساخت که یک سال بعد در بخش «دو هفته با کارگردانان» جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد. از رمانهای دیگر مدرس صادقی که به انگلیسی ترجمه شده کلهٔ اسب است.
درباره کتاب سه استاد:
ابراهیم گلستان، قاسم هاشمینژاد و شمیم بهار سه نویسندهای هستند که مدرس صادقی در سه استاد به نقش و جایگاهشان در ادبیات ایران پرداخته و با استدلالهای قابل تأملی، آنها را از دیگران جدا کرده است.
البته ابراهیم گلستان از نسل اول نویسندگان ایرانیست و دامنهی تأثیرش بر فرهنگ، هنر و ادبیات ایران بسیار عمیقتر و گستردهتر از هاشمینژاد و بهار است. هاشمینژاد نیز به واسطهی مجموعهای از نثرها، بازخوانیها، تصحیحها و رمان بسیار درخشاناش «فیل در تاریکی» که کیفیتی ادبی به رمان ژانر ایرانی داد و این کیفیت با گذر زمان نیز خللی در آن وارد نشده، نویسندهی مهمی در تارک ادبیات ایران به حساب میآید. دربارهی شمیم بهار نمیتوان با قطعیت حرف خاصی زد، آن هم با چندتایی داستان کوتاه و یکی دو رمان که بیشتر از کیفیت خودشان، کیفیت هیاهوی شاگردانش را در پی داشته است و تعدادی نقد در قالب ناسزا و مسخره کردن آثار ابراهیم گلستان، فروغ فرخزاد، نیکلاس ری، میکلآنجلو آنتونیونی و دیگران. به هر روی سه استاد، ستایشنامهی مدرس صادقیست دربارهی این سه نفر که تحلیلها و ادلههایی در اهمیت آنها ارائه داده که خودش میتواند آغاز بحثی دیگر باشد.
قسمتی از کتاب سه استاد:
کتاب مد و مه اولین باب آشنایی من با ابراهیم گلستان بود. کتابی خوشچاپ و خوشدست با جلد گالینگور توسی و با کاغذ اعلا و با حروفچینی خوانا و با حاشیههایی بیشتر از معمول و با سه داستان فقط. هیچ چیز این کتاب به کتابهایی که تا حالا خوانده بودم نمیخورد. نه ریخت و قیافهاش و نه آن زبانی که در دوتا داستان اولی دیدم. زبان را میشد دید. چون که تصویر میداد. و میشد شنید. چون که موسیقی داشت. رفتم کتابهای دیگرش را پیدا کردم و همهی قصههاش را دوره کردم. دیدم با یک آدمی سر و کار دارم که هیچ شباهتی به همهی آنهایی که میشناختم نداشت و توی هیچ دار و دستهای هم نیست. کار خودش را داشت میکرد. فیلم گنج هم که آمد روی پرده، رفتم دیدم. کتاب گنج را هم خواندم. اما با گنج، نه با فیلم و نه با کتاب، هیچ اتفاق تازهای نیفتاد.
خشت و آیینه ده سال پیش اکران شده بود. ندیده بودم. کانون فیلم نمایش میداد. رفتم دیدم. باز هم هیچ اتفاق تازهای نیفتاد. من هنوز سرسپردهی همان چهارتا کتاب اولی بودم. توی کتابخانهام گذاشته بودم کنار هم. همه گالینگور. همقد و همقواره. تا این که یک نفر آمد از من امانت گرفت و رفت. تا یک سال و اندی بعد که رفتم پس بگیرم. یادش نبود که این کتابها مال من بوده است…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.