سهم من از بودن تو
قسمتی از کتاب سهم من از بودن تو:
حلقه شدن دستش به دور شانهام و فشردن تنم به پهلویش باعث شد شرم وجودم را بگیرد: تو بگو کجا بریم؟ فاصله تا روستا خیلی زیاده! میتونی راه بیای؟
آن همه حس خوب امنیت را به آن گرما و عطر مطبوع را پس زدم و از او فاصله گرفتم… حالم را بد … بد؟ نمیدانم … غریب بود! خوب هم که بود قطعا در آن زمان نمیخواستمش!
واکنشی نشان نداد. برایش مهم نبود.
– آره … بیا بریم … اینجا حتما دزد میاد … یا…
بیحوصله دستی بر سرش کشید: از دست تو!. بیا بریم تو رو تا یه جای امن برسونم و برگردم یه فکری به حال ماشین کنم.
درهای ماشین را قفل کرد و بطری آب را برداشت: بیا بریم.
ترسی دیگر به دلم افتاد: نکنه گرگی چیزی بهمون حمله کنه!
خندید: چقدر جون عزیز بودی نشون نمیدادیا! گفتم که گرگا هم تو رو بچشن تف میکنن … دلت به حال من بسوزه …
پشت سرش با گامهای تند میرفتم تا عقب نمانم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.