سال باکرهها
درباره نویسنده کاترین کوکسن:
کاترین کوکسن ( (Catherine Cookson(۲۷ ژوئن ۱۹۰۶–۱۱ ژوئن ۱۹۹۸) از نویسندگان بریتانیایی است که خوانندگان بسیاری جذب آثارش شدهاند. او نخستین رمانش را در سال ۱۹۵۰ منتشر کرد اما آنچه سبب شهرت وی شد انتشار اثر او با عنوان «خیابان پانزدهم» بود. او تقریباً ۱۰۰ کتاب نوشت که بیش از ۱۲۳ میلیون نسخه از آنها به فروش رسید و رمانهایش به۲۰ زبان ترجمه شد. با اقتباس از آثار وی چندین فیلم سینمایی ساخته شدهاست. «مرد بزرگ» و «مردی که گریه میکرد» از دیگر آثار او هستند. زندگی فقیرانه دوران نوجوانی او در شمال شرق انگلستان الهامبخش زمینهها و مکانهای داستانهای اوست.
درباره کتاب سال باکرهها:
نفرت و وظیفه و تأثیر آنها بر یک خانواده انگلیسی در سال 1960 مضامین چهاردهمین رمان کوکسون (پس از فرشته مالت) است. دانیل و وینفرد کولسون که همسان نیستند دشمن شدهاند. فرزندان آنها؟ استفان، بزرگتر عقب مانده؛ جو ، خانواده خانوادگی خوانده شده؛ دونالد، جوانترین؟ همه جای زخم را نشان میدهد. دانیل، که امور محرمانهای دارد، شروع به بررسی ازدواج نکبت بار خود برای مگی، آشپز خانواده کرده است. او در زندگی پسرانش دخالت کرده است تا دونالد را از مالکیت وینیفرد دور کند، و در یک مسابقه بین آنت دوست داشتنی و دونالد که منجر به ازدواج می شود، پیش میرود.
همه اینها جو را آزار میدهد، که تحمل عشقهای متناقض او نسبت به دختر و برادرش تقریباً بیش از حد زیاد است. سپس تازه عروس و داماد تصادف وحشتناکی دارند که منجر به عواقب ناگواری میشود که وینیفرد را دیوانه میکند و او انتقام سختی از عروس خود میکشد. کوکسون به طرز ماهرانهای تصویری پر از فروپاشی از قبیله کولسون را از نظر روانشناختی واقع بینانه ترسیم میکند. تنها عیب تعجب خشونت وینیفرد است که کاملاً از شخصیت پردازی وی برنمیآید. داستانی غمانگیز و تأثیرگذار برای مخاطبان زیاد نویسنده.
قسمتی از کتاب سال باکرهها:
نمیتوانم آنچه را میشنوم باور کنم. نمیتوانم.
اما این فقط یک سؤال ساده است؛ سؤالی که هر پدری از پسرش میپرسد.
چی؟
دانيل كالسون خم شد و به تصویر زنش در آینه نگریست. آنچه دید چهرهای بیروح بود. پوست وی پس از گذشت سی و یک سال از ازدواجشان هنوز جوان و شاداب بود، اما از دختری که در نوزده سالگی او را در محراب کلیسا به دست آورده بود فقط همین باقی مانده بود، زیرا موهای زیبایش که بالای سر جمع میکرد سفید شده و اندام گوشتالوی جذابش چنان چاق شده بود که گویی با فشار میخواست از لباس تافتهاش بیرون بزند؛ لباسی که یقه آن به طور ناشایستی سینهاش را نمایان میکرد.
اما شوقی که این سینه میتوانست در او برانگیزد، مدتها پیش در وجودش مرده بود. توجه او سپس به چشمان وی معطوف شد؛ چشمانی به رنگ خاکستری روشن که اغلب، به جز مواقعی مثل اکنون که خشم در آن میجوشید، بیرنگ به نظر میرسید. او همان طور که به همسرش خیره شده بود دندانها را به هم فشرد و گفت…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.