رقصنده با تاریکی
قسمتی از کتاب رقصنده با تاریکی:
سالها بود كه در خيالم تمام كافههاي محبوبم را با او رفته بودم در عالم رويا در برابرش نشسته و با فنجان قهوهام بازي كرده بودم. به درددلهايش لبخند پرمهري زده و با تجسم ناراحتياش دستم را روي دستش گذاشته بودم. سالها در خيالم به شوق ديدنش از خانه بيرون زدم… گاهي در برف و بوران و گاهي زير تيغ آفتاب.
حالا كنارم نشسته بود… بعد از اين همه سال…
عطرش در ماشين پيچيده بود. آرام و شمرده حرف ميزد… نرم و بياسترس رانندگي ميكرد… همان مردي بود كه هميشه تصورش را ميكردم… من ديگر آن دختري نبودم كه در خيالم ميديدم…
رويايش را در ذهنم ميپروراندم … خيال داشتنش من افسرده و مريض احوال را به زندگي برگردانده بود.براي مني كه زندگي را نميخواستم شده بود هدف…اميد…
حالا زنده بودم و ديگر به رويا احتياجي نداشتم… در خيالم به خودم تكيه داشتم… خودم براي تمام فراز و نشيبها كافي بودم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.