دلهرههای کودکی
درباره نویسنده آلیس میلر:
آلیس میلر (Alice Miller) نویسنده کتاب دلهرههای کودکی، (۱۲ ژانویهٔ ۱۹۲۳ – ۱۴ آوریل ۲۰۱۰) یک روانشناس، روانکاو و فیلسوف سوئیسی با اصلیت لهستانی-یهودی بود که به خاطر کتبش در زمینه کودکآزاری والدین که به چند زبان مختلف ترجمه شدهاست، مورد توجه بودهاست. همچنین میتوان از او به عنوان یک روشنفکر عمومی نام برد. کتاب «The Drama of the Gifted Child» او تا سال ۱۹۸۱ یک کتاب پرفروش انگلیسی جهانی بود. دیدگاههای او دربارهٔ عواقب ناشی از کودکآزاری بسیار تأثیرگذار بودهاست.
درباره کتاب دلهرههای کودکی:
آلیس میلر در کتاب دلهرههای کودکی به مشکلات و آسیبهای روحی دوران کودکی همچون نداشتن رفاه و امکانات کافی، افسردگی، خودنمایی، خوارشماری، احساس حقارت و….را بررسی کرده و راههای درمان آنها را نیز بیان کرده است. این کتاب علاوه بر این که برای پژوهشگران حوزه روانشناسی کودک مناسب است اگاهیهای خوبی هم درباره روحیات و آسیبهای روحی کودکان به والدین میدهد.
طی این سالها، هیچگاه مایل نبودم سه کتاب اولم ــ دلهرههای کودکی، به صلاح خودت، تو آ گاه نیستی ــ را بازبینی کنم؛ زیرا نمیخواستم زندگی گذشتهام را پنهان کنم. ولی اینک، با توجه به استقبال گسترده از کتاب دلهرههای کودکی و مسائل مهمتر دیگری که پیش آمده، مایلم در این خواستهام تجدید نظر کنم. بیشتر خوانندگان با خواندن کتابهای من با زندگی گذشتۀ خودشان مواجه میشوند و من دلم نمیخواست زبان قدیمی کتاب مانعی برای این کار باشد. این کتاب هفده سال پیش براساس قواعد روانکاوی نوشته شد، قواعدی که مدتهاست از قیدشان رها شدهام و حتی امروز معتقدم گمراهکنندهاند؛ بنابراین مجبور شدم متن کتاب را بهطور کامل اصلاح کنم. در روند بازبینی، بخشهایی را که هنوز معتقدم معتبر و مفید است نگه داشتهام و قسمتهای خاصی را که نیاز به توضیحات بیشتر داشتند روشنتر کردهام.
قسمتی از کتاب دلهرههای کودکی:
احساس سرخوردگی ناشی از طرد شدن را در نظر بگیرید. البته منظور سرخوردگی بزرگسالانی نیست که احساس تنهایی میکنند و در نتیجه به الکل و مواد مخدر رو میآورند و به سینما میروند و با دوستانشان میگردند یا تماسهای تلفنی «غیرضروری» برقرار میکنند تا بهگونهای خلأ خود را پر کنند. نه، منظور من احساس اولیهٔ سرخوردگی در نوزادی است که هیچکدام از این ابزارها را برای دور کردن حواس خود از سرخوردگیاش در اختیار ندارد و نمیتواند هیچکدام از پیغامهایش، چه کلامی و چه پیشکلامی، را به مادر تفهیم کند؛ زیرا مادر هم توانایی درک آنها را ندارد. مادر هم بهنوبهٔ خود محتاج دریافت بازتابهای خاصی از کودک است که برایش حیاتیاند، چون او نیز کودکی است که دنبال کسی میگردد تا همیشه در دسترسش باشد.
هر چقدر هم این امر متناقض بهنظر برسد، به هر حال کودک در اختیار مادر است. مادر ممکن است احساس کند در مرکز توجه کودک قرار دارد، چون هرجا میرود چشمان کودک او را دنبال میکنند. برخلاف مادرِ مادر که روزی او را ترک کرد، کودک نمیتواند او را ترک کند. مادر میتواند کودک را طوری بزرگ کند که تبدیل شود به آنچه او میخواهد. میتواند کودک را وادارد تا به او احترام بگذارد. میتواند احساساتش را به کودک تحمیل کند و بازتاب خودش را در عشق و تحسین کودک مشاهده کند و در حضور او احساس قدرتمندی کند. ولی در زمانهایی که نمیتواند کودک را تحمل کند، از شخص دیگری میخواهد تا از او مراقبت کند یا او را در اتاقی دیگر تک و تنها رها میکند.
اگر مادری، هر چقدر هم تحصیلکرده، در کودکی اینگونه رفتارها را از مادر خود دیده و احساسات خود را فروخورده باشد، در نهایت آن احساسات از اعماق ناخودآگاهش بیرون میریزند و با تکرار همان رفتارها با فرزند خویش درصدد تخلیهٔ آنها برمیآید تا آرامش پیدا کند. کودک این مسئله را بهروشنی متوجه میشود و بهزودی دست از بروز ناراحتی خود برمیدارد.
بعدها، وقتی این احساس سرخوردگی ناشی از طرد شدن در طول جلسات درمان در بزرگسالی کشف میشود، احساس عذاب و درماندگی شدیدی برای فرد به دنبال میآورد. روشن است که این افراد نمیتوانستند این درد و درماندگی را در دوران کودکی تحمل کنند. تحمل آنهمه درد فقط در محیطهایی امکانپذیر است که پدر و مادر با کودک همدردی کنند و به او بهاندازهٔ کافی برسند. برای این افراد چنین محیطی وجود نداشته و در نتیجه تمام احساساتشان را سرکوب کردهاند. اما گفتن اینکه چنین احساساتی وجود نداشته است انکار تمام مدارک و شواهد محسوب میشود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.