در پس نقاب
درباره نویسنده عاطفه منجزی:
عاطفه منجزی نویسنده کتاب در پس نقاب، متولد اردیبهشت سال ۱۳۴۵ در مسجد سلیمان، است. پدرش از تبار بختیاری و مادرش، اصفهانی بود. او در اصفهان درس خواند و در سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد. بعد از ازدواج به تهران آمد و ساکن شد. در سال ۱۳۶۹ صاحب دو فرزند به نامهای علیرضا و نگین شد. علیرضا، در رشته کامپیوتر درس میخواند و نگین در رشته دارو سازی مشغول به تحصیل است. وقتی فرزندانش دوساله بودند تحصیلات دانشگاهی را در مقطع کارشناسی حسابداری شروع کرد و هم اکنون دانشجوی مقطع کارشناسی رشته روزنامه نگاری است.
درباره کتاب در پس نقاب:
زندگی گاه سخت و بیرحم میشود. آنچنان که در مقابل آن، چارهای جز سخت شدن نداریم. مجبور میشویم از آنچه واقعا هستیم دور شویم و چهرهای به خود بگیریم، بلکه بتوانیم با سختیهای روزگار کنار بیاییم. چهرهای که شاید در اصطلاح عموم، مردانه خوانده شود و فرد را در فشاری قرار دهد تا بلکه بتواند زندگیاش را از نو بسازد. همانند زندگی های بسیاری که اطراف خود دیدهایم، زنانی که تلاش کردند تا از جسم و قالب زنانه وجودشان خارج شوند تا بلکه بتوانند زندگی را برای خود اندکی آسانتر کنند. چه که در جوامع ما، گویی مردان پذیرفتهتر هستند.
رمان در پس نقاب نیز داستانی با همین موضوع است. ریحانه، کودکی است که زندگی سخت و فقیرانهای را همراه با مشکلات پشت سر میگذارد. بنابراین تصمیم میگیرد تا از دختر بودنش فاصله بگیرد تا نیمی از سختیها را برای خود آسان کند. او کمکم به سمت خلق و خوی مردانه کشیده میشود و تلاش میکند تا در چهره، رفتار و گفتارش، مردانگی موج بزند.
کمکم ریحانه از خود حقیقی اش فاصله میگیرد و او تبدیل به آدمی میشود که دیگر ریحانه نیست. اما زندگی همیشه بر یک قرار نمیماند. دست سرنوشت او را درگیر ماجرایی پلیسی میکند و همین موضوع سبب میشود تا او بتواند خود واقعیاش را بهتر و بیشتر بشناسد. تمام اتفاقاتی که در زندگیاش رخ میدهد او را به سمت شناخت تازهای از خود میرساند و مسیری جدید را پیش رویش قرار میدهد.
نویسنده تلاش کرده تا با انتخاب این نام، درونمایه زندگی قهرمان داستانش را نشان بدهد. قهرمانی که از پشت نقابهای مختلف روزگارش را میگذراند و تمام تلاشهایش برای این است که بتواند زندگی بهتری برای خودش رقم بزند. زندگی که سختیها و رنجهای عجیبی که در پی فقر میآید در آن جای نداشته باشد.
قسمتی از کتاب در پس نقاب:
_ولی تو مرده بودی، مطمئنم! نه قلبت می زد، نه نفس می کشیدی، حتی رنگت رنگ میت شده بود!…چطوری زنده شدی آخه؟!
_من نمرده بودم، این فقط یه تکنیک خاصه که نیاز به تمرین و…
وسط توضیحاتش زیر لب غریدم:
_از تکنیک های خاصه که آدمو می کشه و زنده می کنه !… بعد می گم جادوگری می گی نه!
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.