جنگ روشنایی روز مجموعه شیاطین جلد سوم
درباره نویسنده پیتر وی برت:
پیتر وی برت (Peter V. Brett) نویسنده کتاب جنگ روشنایی روز، زادهی 8 فوریه 1973، نویسنده داستانهای فانتزی آمریکایی است. او نویسنده “شیاطین” است، که جلد اول آن در انگلستان در سال 2008 با عنوان The Painted Man و در آمریکا توسط با عنوان The Warded Man منتشر شده است. او ادبیات و تاریخ هنر انگلیسی را در دانشگاه بوفالو خواند و در سال 1995 فارغ التحصیل شد، پس از آن وی بیش از ده سال را در نشر دارویی کار کرد. وی از سنین کودکی به خیالپردازی علاقه نشان داد.
درباره کتاب جنگ روشنایی روز:
«شیاطین» یکمجموعه ۵ جلدی است که ترجمه جلد اول آن، پیشتر با عنوان «مرد محروز» چاپ شده است. در جلد اول پس از غروب خورشید و با تاریک شدن هوا، دوزخیها برمیخاستند که شیاطینی با قدرت ماورایی بودند و نفرت از انسانها در وجودشان زبانه میکشید. آنها انسانها را شکار کرده و امید به آینده را از بین برده بودند. سه بازمانده جوان از حملات وحشیانه شیاطین، قدم از امنیت متزلزل حرزها بیرون گذاشته و خطر کردند تا به شرایط گذشته و روزگار بدون شیاطین برسند.
در جلد دوم اینمجموعه، خورشید انسانیت رو به غروب دارد و شب متعلق به شیاطین سیریناپذیری شده که برای انسانها، چارهای جز پناه در سایه طلسمهای از یاد رفته گذشته، باقی نگذاشتهاند. اینمیان افسانههایی هستند که از یک منجی سخن گفتهاند؛ فرماندهای که زمانی تمام انسانها را در ارتشی واحد گردآورد و بر شیاطین غلبه کرد. اما سوال این است که بازگشت منجی فقط یک افسانهدیگر است یا نه؟
در ادامه قصه، پای فرماندهای به میان میآید که قبایل بیابان را تبدیل به ارتش ضدشیطان کرده و پس از صدها سال، بیابان را پشت سر گذاشته است. او آهمن جاردیر نام دارد و خودش را شارداماکای منجی نامیده است. اینمنجی یک نیزه و تاج دارد ادعای منجیبودنش را اثبات میکنند. اما مردم مناطق شمال منجی خود را دارد؛ مرد محروز که شخصی شوم است. زمانی در گذشته بوده که شارداماکا و مرد محروز با هم برادر بودهاند اما حالا دشمنان قسمخورده یکدیگرند…
قسمتی از کتاب جنگ روشنایی روز:
مانوا با لحنی هشدارگونه گفت: «نذار خبر این رفیق بازیات به گوش پدرت برسه.» چشمهای سالی به سمت اتاقک پرده داری که در انتهای دکه بود و پدرش آنجا استراحت میکرد کشیده شد. سالی گفت: «بالاخره دیر یا زود میفهمه که من خیال زن گرفتن ندارم. من نمیخوام با یه دختر بیچاره ازدواج کنم تا فقط اونو از خودم راضی کنم.» مانوا پرسید: «اشکالش چیه؟ زنتم میتونه با ما حصیر ببافه. بعدشم، خیلی بد میشه که منو نوه دار کنی؟» سالی شکلکی درآورد. «اگه نوه میخوای باید صبر کنی تا اینورا ازدواج کنه.» او نگاهی به اینورا انداخت و ادامه داد: «هانو پش فرداست، خواهر جون. شاید داماتینگ برات یه شوهر پیدا کنه!» مانوابایک برگ نخل او را زد و گفت: «بحث رو عوض نکن با چیزی که بین دیوارهای هزارتوست روبهرو میشی اما از روبهرو شدن با یه زن میترسی؟»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.