تلماک
درباره نویسنده فنلون:
فرانسوا فنلون، با اسم کامل «فرانسوا دوسالين ياک دولاموت فنلون» (François de Salignac de la Mothe-Fénelon) نويسنده برجسته فرانسوي در خانواده اي نجيب زاده از مردم شهر «پريگور» در سال 1651م. ديده به جهان گشود. آموزه هاي او و همچنين آثار ادبي وي تاثير بسياري بر ادبيات و آموزش و پرورش فرانسه نهاد. فنلون که يکي از برجسته ترين ادباي قرون هفدهم و هجدهم ميلادي فرانسه محسوب مي شود يکي از معلمين «دوک دوبورگوني» نواده لويي چهاردهم بود. «رساله اي در تربيت دختران»، «توضيح حکم قديسين»، «نامه ها» و… از جمله آثار وي مي باشند و معروف ترين کتاب او «تلماک» نام داشت. فنلون در مجالس وعظ و خطابه، سخنراني هاي بسيارجالب توجه ايراد مي کرد. فرانسوا فنلون سرانجام در 16 سپتامبر 1715م در 64 سالگي درگذشت.
درباره کتاب تلماک:
در این کتاب فنلون به شرح ماجرای تلماک فرزند اولیسیس می پردازد که دربه در به دنبال پدر از سرزمین ایتاک بدر آمده است و در جزیره کالیپسو ردی از پدر می یابد تا او را به کین خواهی و ستیز با خواستگاران پنلوپه برآشوبد . این کتاب در حقیقت تکمله ای بر اثر ادیسهِ هومر است و ماجرای تلماک را مورد بررسی قرار می دهد که بخش های از آن با اثر ادیسهِ هومر همانندی دارد و برافزوده های نیز در آن دیده می شود . همان طور که در ادیسه مشهود است ، اولیس مدتی در جزیره ایزد بانو کالیپسو در دام عشق وی گرفتار آمد .در تلماک ِ فنلون نیز کالیپسو برای بار دیگر که از فرجامش عشقش با اولیس ناکام مانده بود به کین خواهی این شکست عشقی ، همان ماجرا را با تلماک می آزماید و سعی در جذب عشقی تلماک نسبت خود را دارد.
قسمتی از کتاب تلماک:
کالیپسو توان آن نمیداشت که دل دردمند خود را از عزیمت «اولیس» تسلا بخشد. وی دستخوش درد و اندوهی جانکاه، از جاودانگی و نامیرایی خویش بس دلخسته و پریشان مینمود. دیگر آواز دلنواز او در مغاره کوهی که در آن میزیست طنین نمیافکند؛ خدمتگران زیبایش، پریان دریایی را دیگر یارای سخن گفتن با وی نبود.
کالیپسو بیشتر تنها بر مرغزارهایی شکوفان که بهاری جاودانه کرانههای جزیره او را بدانها میآراست به گشت و گذار میپرداخت؛ اما این مکانها و چشم اندازهای دلاویز نه تنها درد و اندوه او را فرونمیکاست بلکه خاطره غمگنانه اولیس را که کالیپسو دیری او را در کنار خود دیده و یافته بود، در یادش زنده میکرد. گهگاه خاموش و آرام در کرانه دریا میایستاد و سرشک اندوه از دیدگان فرو میبارید. او در این هنگام، روی به سویی داشت که کشتی اولیس خیزابها را بر شکافته و از دیده ناپدید شده بود.
به ناگاه، تخته پارههای کشتییی را که اندکی پیش از آن بازیچه توفانها شده بود و نشستنگاه پاره پاره ملوانان را و پارههای پاروها را که این سو و آن سوی بر هر کرانه افتاده بود، در برابر خود دید. سکانی، دکلی، ریسمانهایی ستبر، بر سینه خیزابها شناور بودند. پس از آن کالیپسو از دور دو مرد را دید؛ یکی از آن دو کهنسال مینمود…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.