بدن هرگز دروغ نمیگوید
درباره نویسنده آلیس میلر:
آلیس میلر (Alice Miller) نویسنده کتاب بدن هرگز دروغ نمیگوید، (۱۲ ژانویهٔ ۱۹۲۳ – ۱۴ آوریل ۲۰۱۰) یک روانشناس، روانکاو و فیلسوف سوئیسی با اصلیت لهستانی-یهودی بود که به خاطر کتبش در زمینه کودکآزاری والدین که به چند زبان مختلف ترجمه شدهاست، مورد توجه بودهاست. همچنین میتوان از او به عنوان یک روشنفکر عمومی نام برد. کتاب «The Drama of the Gifted Child» او تا سال ۱۹۸۱ یک کتاب پرفروش انگلیسی جهانی بود. دیدگاههای او دربارهٔ عواقب ناشی از کودکآزاری بسیار تأثیرگذار بودهاست.
درباره کتاب بدن هرگز دروغ نمیگوید:
دغدغۀ اصلی کتاب «بدن هرگز دروغ نمیگوید»، بررسی تأثیراتیست که انکار هیجانهای قوی و واقعی بر بدن ما میگذارد. چنین انکاری، بیشتر به نام اصول اخلاقی بر ما تحمیل میشود. آلیس میلر پس از سالها تحقیق و تجربهٔ عملی در روانکاوی به این باور رسیده است که افرادی که در کودکی آزار دیدهاند تنها زمانی میتوانند فرمان چهارم (پدر و مادرت را حرمت بگذار) از ده فرمانی را که از جانب یهوه بر موسی در کوه سینا وحی شد انجام دهند که از احساسات واقعی خود فاصله بگیرند و این احساسات را بهشدت سرکوب کنند.
این افراد نمیتوانند پدر و مادر خود را دوست داشته باشند و به آنها احترام بگذارند چراکه هنوز ناخودآگاه از آنها میترسند؛ آنها هرچقدر هم که تلاش کنند نمیتوانند رابطهای راحت و مطمئن با والدین خود برقرار کنند. از این روست که در روابطی که در آیندهشان به وجود میآید نوعی وابستگی بیمارگونه ــ یعنی مخلوطی از ترس و اطاعت از سر وظیفه ــ در کار خواهد بود که نمیتوان آن را عشق یا دوست داشتن نامید، چراکه بدن هرگز دروغ نمیگوید!
آلیس میلر در بدن هرگز دروغ نمیگوید پرده از چنین سؤتفاهمهایی برمیدارد؛ سؤتفاهمهایی که از قانونهای روان-زیستشناختی نشأت میگیرند که مدعاهای اخلاقی مدتهای مدید آن را پنهان نگه داشته بود.
قسمتی از کتاب بدن هرگز دروغ نمیگوید:
پسر جوان که عاشق آزادی بود، در تأثیرپذیرترین سالهای زندگیاش، در اینجا احساس یک زندانی را داشت، زیرا دروازههای این مدرسه فقط هنگام پیادهرویهای اجباری و تحت نظارت نگهبانهای نظامی باز میشد. شیلر در طول این هشت سال، بهندرت توانست یک روز کامل برای خودش داشته باشد؛ فقط گهگاهی میتوانست یکیدو ساعت را برای کارهای دلخواهش صرف کند. در آن ایام چیزی به نام تعطیلات شناخته نمیشد و کسی از مرخصی گرفتن چیزی نشنیده بود. تمام طول روز تابع قوانین نظامی بود. شاگردان در خوابگاههای بسیار بزرگ میخوابیدند؛ در تابستان ساعت پنج، و در زمستان ساعت شش بیدار میشدند. افسران جزء بر مرتب کردن تختخوابها و نظافت شخصی نظارت میکردند.
سپس شاگردان به صف میرفتند به سالن مشق تا حضور و غیاب صبحگاهی انجام گیرد و از آنجا برای صبحانه به سالن غذاخوری میرفتند. صبحانه شامل نان و سوپ جو بود. همهٔ کارها از جمله گره کردن دستها برای دعا و نشستن و ترک کردن محل، فقط با دستور افسران امکانپذیر بود. کلاسها از ساعت هفت صبح تا نیمهٔ روز ادامه داشت. سپس نوبت زنگ نیمساعتی میرسید که همیشه برای شیلر جوان توبیخ به همراه داشت، به او لقب “خوک” داده بودند؛ زنگی که به نظافت شخصی اختصاص داشت که به Propreté معروف بود. شاگردان لباس کامل نظامی به تن میکردند: روپوش آبیِ کمرنگ با سرآستینهای مشکی، جلیقه و شلوار سهربعی سفید، پوتین، شمشیر باریک و کلاه سهگوش با پر زینتی و آویزهای دیگر.
دوک (مؤسس این مدرسه) تحمل موی قرمز را نداشت و شیلر مجبور بود با پودر رنگ موهایش را تغییر دهد. او هم مانند دیگر شاگردان، یک دسته موی باریک بلند مصنوعی از پشت سر، و دو طره موی مجعد بر دو شقیقه داشت که با گچ به شقیقهها میچسباند. شاگردان پس از پوشیدن این لباسها، ابتدا به طرف محل حضور و غیاب نیمروزی رژه میرفتند و سپس به غذاخوری وارد میشدند. بعد از غذا، ابتدا پیادهروی اجباری، سپس مشق نظامی و کلاسهای درس از ساعت دو تا شش، و در آخر، نظافت شخصی تکرار میشد. بقیهٔ روز طبق برنامهای سفت و سخت به مطالعهٔ شخصی اختصاص داشت. شاگردان بلافاصله بعد از شام به بستر فرستاده میشدند. شیلر جوان تا بیست و یک سالگی در بند این روزمرگی بدون تغییر گرفتار بود…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.