بدطینتان
درباره نویسنده کارین فوسوم:
کارین فوسوم (Karin Fossum) نویسنده کتاب بدطینتان، نویسنده نروژی داستانهای جنایتی است که اغلب از آن به عنوان “ملکه نروژی جرم” یاد میشود. کارین ماتیسن در 6 نوامبر 1954 در سندفجورج، در بخش وستفولد، نروژ به دنیا آمد. او هم اکنون در نزدیکی اسلو زندگی میکند. نخستین مجموعه او در سال 1974 و در 20 سالگی به عنوان شاعر آغاز شد. مدتی در بیمارستانها، خانههای سالمندان کار میکرد و در توانبخشی معتادان به مواد مخدر نیز کمک میکرد.
کارین فوسوم دو شخصیت کارآگاهی به اسم کنراد سهیر و جیکوب اسکاره خلق کرده است که بدطینتان نهمین ماجرای جنایی آنها است. این دو از سال ۱۹۹۵ تاکنون در ۱۳ کتاب حضور داشتهاند. تمام این داستانها به زبان انگلیسی برگردانده شده و از آنها سریالی پرمخاطب در تلویزیون نروژ ساخته شده است.
درباره کتاب بدطینتان:
بدطینتان یک رمان پلیسی- جنایی است. این رمان بر اساس حادثهای رقم میخورد که در پس چهرههای قانونمدار و معمولی اتفاق میافتد. جایی که هیچچیز جز وجدان درونی اصیل باعث نمیشود انسان دست از شرارت بردارد.
در این کتاب ما میتوانیم لحظههایی را درک کنیم که مختص قاتلان زنجیرهای و بیماران روانی و دور افتادگان از جامعه نیست، بلکه برای هر شخص، در هر شرایطی امکان رخداد آن وجود دارد. چیزی که به ما میگوید کجا ممکن است خودمان یا کسانی که میشناسیم به یک باره از همه مرزهای شرافت و اخلاق عبور کنیم و…
با خواندن داستان متوجه حضور پررنگ شخصیت مادرها در داستان میشوید. مادرانی که با نقشی پررنگ و زنانه در داستان حضور دارند و ما با رنجها و دلواپسیهایشان همراه میشویم. کارین فوسوم در بدطینتان یک داستان با دو جنبه کاملا متفاوت خلق کرده است. ماجرایی جنایی در کنار داستانی عاطفی و پراحساس درباره روابط انسانی به ویژه رابطه مادر و فرزند.
قسمتی از کتاب بدطینتان:
پلیس دو نفر را فرستاده بود. یکی کنراد سهیر۶ بازرسی که حضورش آنجا ملموس بود. او قدبلند و ترکه با موهای خاکستری و چهرهای پر از چین و چروک بود. پلیس دوم جیکوب اسکاره۷ بود که جوانتر به نظر میرسید و موهای مجعد بور داشت. چمن، مملو از مرد و زن بود و اکسل به میان آنها رفت. او مردی بود که میتوانست اضطراب و اندوهاش را کنترل کند و حرف بزند و نشانههای رنج و ناراحتی عمیق آن مرد را میشد تشخیص داد.
ریلی رفتار او را که دید، تحت تأثیر قرار گرفت هرچند از ساختگی بودن آن اطلاع داشت. اکسل خیلی خوب نقشش را بازی میکرد، او داشت میگفت:
– ساعت نُه بود که بیدار شدیم و دیدیم اون رفته، این موضوع ما را خیلی نگران کرد، چون رفیقمون توی شرایط بدی بود.
بازرس دستش را تکان داد و با اکسل فریمن که نفسنفس میزد دست داد.
– دنبالش گشتید؟
اکسل سری تکان داد:
– ما همه مزرعه و گوسفندها رو دقیق گشتیم، اما جز یه لباس شنا چیزی ندیدیم، نگرانی ما از دریاچه است.
او به “آب مرده” اشاره کرد.
ریلی ساکت ماند، شنیدن این دروغها حس عجیبی به او داد، انگار آنها جان را از قایق بیرون انداخته بودند و حالا داشتند جنایتشان را لاپوشانی میکردند. او سهیر و اسکاره را زیر نظر گرفت، نامشان برای او بهنوعی معنای هرسکنندگان باغچه را میداد. باوجود اینکه آنها سینهبهسینه قانون و زیر دندانهای تیز آن بودند، تمام چیزی که او به آن فکر میکرد بچهگربه داخل جعبه کیک بود. این فکر او را به هم ریخت، حیوان در قلبش ریشه کرده و با پنجههایش به آن چسبیده بود، فکر کرد که باید بلند شود و سری به بچه گربه بزند.
سهیر پرسید:
– کدومتون به بیمارستان زنگ زدید؟
اکسل گفت:
– من بودم، به حراست خبر دادم.
– از بیمارستان اجازه گرفته بود؟
– تا عصر یکشنبه، ما دوستای قدیمی هستیم و دیروز عصر رفتیم دنبالش، فکر کردیم یه کم گشتوگذار براش خوبه.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.