بادها مسیر دیگری دارند
درباره کتاب بادها مسیر دیگری دارند:
رمان بادها مسیر دیگری دارند ، زندگی پسر جوان عکاسی به نام “مهام کلهر” را روایت میکند. عکاس موفقی که زندگی آرامی دارد و همیشه تلاش کرده از حواشی دوری کند و سرگرم خانواده، عکاسی و احساساتش باشد. بیشترین دغدغهاش گرفتن عکسهای ساده، ولی خاص از زندگی مردم عادی شهرش و برگزاری نمایشگاه و رسیدگی به گالری و آتلیه است و زندگی عاطفی روی روالی هم دارد. ولی همهچیز دست خود انسان نیست، گاهی از هر چیز که فرار کنی، ناغافل میبینی درگیرش شدی.
گاهی گردبادها آنقدر سریع در مسیر زندگیات قرار میگیرند که حتی یادت نمیآید مقصدت کجا بوده و چه زندگی بیتلاطمی پیش از آن داشتی. مسیر کمدستانداز زندگی مهام هم در پی اصرار و عشقش به تغییر حوزهی فعالیت و استخدامش در دفتر نشریهای و آشناییاش با مردی که برای تهیهی گزارشهای پرخطر و جنجالی از هیچچیز ابایی ندارد، دستخوش تغییر میشود. ارتکاب اشتباهی که آرامش زندگیاش را برباد میدهد و مشکلات و چالشهای سختی پیشرویش میگذارد.
آیا ارتکاب هر اشتباهی قابلجبران است؟ آیا مهام میتواند زندگی بههمریختهاش را سروسامان بدهد؟ آیا آرامشی که همیشه تلاش داشته حفظش کند به زندگی خودش و اطرافیانش برمیگردد؟ همهی اینها را “در بادها مسیر دیگری دارند” بخوانید.
قسمتی از کتاب بادها مسیر دیگری دارند:
این پا و اون پا میکردم و از دیر اومدن احسان شاکی بودم. هم سردم بود، هم دستشویی داشتم و هم استرس. قرارمون نیم ساعت قبل دم كافهای بود که صاحبش قصد داشت دکوراسیونشو از حالت سنتی به مدرن تبدیل کنه. احسان منو به عنوان طراح معرفی کرده بود و حالا که من تا خرخره تو اضطراب شناور بودم، خودش معلوم نبود کجا بود که نرسیده بود. خاطرمه جلوی در کافه، نزدیک جدول پیادهرو ایستاده بودم، مرتب به ساعتم و دو طرف خیابون نگاه میکردم و هر چند دقیقه موبایلش رو میگرفتم که صدای «ببخشید»ی توجهم رو جلب کرد. برگشتم و دختر خوش پوشی رو دیدم که سوییچی رو به سمتم گرفته بود و منتظر نگاهم میکرد. نگاهم از چشمهاش به سوییچ آویزون توی دستش و جاسوییچی خرس کوچولوش نشسته بود، وقتی معترض گفت:
– چی شده؟!
گیج و گنگ نگاهش کردم. نگاه اون به سمت دو دختر همراهش رفت و برگشت، بعد گفت:
– گفتن شما ماشینو میبرین پارکینگ.
ابروهام بالا جهیدن و نگاهی تحقیرآمیز به کافهای که قرار بود با چهار تا تیروتخته سروسامونی پیدا کنه انداختم. بعد با تمسخر پرسیدم:
– این کافه گور داره که کفن داشته باشه؟ «بله»ی سؤالی و متعجبی از بین لبهاش بیرون اومد. با سر به کافه اشاره کردم…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.