امپراتوری پنبه (یک تاریخ جهانی)
درباره نویسنده اسون بکرت:
اسون بکرت (به انگلیسی: Sven Beckert)، تاریخدان آمریکایی و استاد کرسی لارید بل (به انگلیسی: Laird Bell) در دانشگاه هاروارد است.
او دکترایش را از دانشگاه کلمبیا گرفت و عضو موقتی (Fellow) شورای آمریکایی اجتماعهای دانشآموخته شد. او عضو موقت انجمن فریبورگ برای مطالعات پیشرفته گشت. همچنین عضو موقت کتابخانه عمومی نیویورک شد.
درباره کتاب امپراتوری پنبه:
اسون بکرت نویسنده اینکتاب، مورخ و استاد دانشگاه هاروارد، متخصص تاریخ قرن نوزدهم و تاریخ جهانی شدن است. او در اینکتاب خود به مقوله تاریخ از پایین و تاریخ از حاشیه پرداخته است. تاریخ از پایین، یعنی تمرکز بر اقشار کمتر دیدهشده در تاریخ و اثرات آنها بر جامعه و انسانیت. تاریخ از حاشیه نیز انتخاب یک موضوع به ظاهر کماهمیت و نشان دادن ابعاد پنهان آن در افق منازعات انسانی است؛ اعم از سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و نظامی.
«امپراطوری پنبه» در یک مقدمه و چهارده فصل، به روند صنعتی شدن پنبه و اثرات آن بر جهان، خصوصاً جهان سرمایهداری پرداخته است.
کتاب «امپراطوری پنبه» افقی جهانشمول دارد و با نشان دادن اهمیت پنبه و روند صنعتی شدن آن، به مسائلی پرداخته که تاکنون کسی آن را ندیده یا نخواسته ببیند. یکی از مهمترین این مسائل، سرمایهداری جنگ است. بهاینترتیب اسون بکرت در کتاب خود راز پنبه را در تاریخ سرمایهداری مشخص کرده است.
سرمایهداری جنگ، شکل واقعی سرمایهداری است؛ بدوی، خشونتبار و ضدانسانی. چیزهایی که طی این سالها در تغییر سرمایهداری دیدهایم، در واقع پوستهای است در پنهان کردن آنچه به کام مردم تلخ است. مطالب کتاب «امپراطوری پنبه» ارجاعات، تصاویر و نمودارهای مختلفی دارند.
قسمتی از کتاب امپراتوری پنبه:
نصف یک هزاره پیش (پانصد سال قبل)، در یکی دوجین روستای کوچک در کرانه اقیانوس آرام، جایی که امروز مکزیک نامیده میشود، مردم روزها مشغول کاشت ذرت و حبوبات و کدو و دارفلفل بودند. در همانجا آنها میان ریو سانتیاگو در شمال و ریو بالسا در جنوب ماهیگیری میکردند و صدف و حلزون و عسل و موم عسل هم جمع آوری میکردند، در کنار امرار معاش با کشاورزی و صنایع دستی معمولی و ساده، مانند ظروف سرامیکی رنگ آمیزی شده کوچک که با اشکال هندسی ساده مزین میشدند، این مردمان همچنین گیاهی پرورش میدادند که غوزههای سفید و کوچکی هم میداد. این گیاه خوردنی نبود و با ارزش ترین چیزی بود که آنها میکاشتند. آنها آن را در زبان محلی «ایشکاتل» مینامیدند: پنبه. گیاه پنبه در بین ذرت رشد میکرد و در هر پاییز، پس از برداشت محصولات غذایی، روستاییان الیاف گیاهی را که در یک غوزه هرمی بود و ارتفاع ساقهاش تا کمر بالا میآمد میچیدند و غوزههای پنبه را در سبدها یا کیسههایی جمع میکردند و بعد آنها را به کلبههای گلی یا حصیریشان میبردند. سپس آنجا با سختی و مشقت بسیار دانه ها را یکی یکی با دست جدا میکردند و قبل از آنکه الیافها را به چندین رشته بلند چند سانتی متری شانه کنند، روی یک حصیر ساخته شده از برگ نخل میکوبیدند تا نرم و صاف شود. با استفاده از یک دوک چوبی که در حال تاب خوردن روی یک صفحه سرامیکی و یک کاسه چوبی تکیه میکرد، رشتههای بلند را به نخهای سفید و ظریف میرسیدند. آنها بعدا با استفاده از یک دستگاه بافندگی ساده که با یک کمربند به دور کمر بافنده پیچیده میشد (Backstrap loom) پارچه تولید میکردند. این وسیله از دو تکه چوب که توسط رشتهای از تارها به هم متصل شده بودند تشکیل شده بود: در یک طرف یکی از چوبها به درخت و از طرف دیگر آن چوب دیگر به بدن خود بافنده وصل میشد. بافنده تارها را با وزن بدن خودش به صورت کشیده در میآورد و بعد تارهای مخالف را (پود) با یک حالت موزون و رقص مانند یکی در میان از بین تارها عبور میداد. نتیجه کار پارچهای بود که در عین آنکه قوی و محکم بود، نرم و انعطاف پذیر هم بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.