اشتیاق
درباره نویسنده جنت وینترسن:
جنت وینترسن (Jeanette Winterson) نویسنده کتاب اشتیاق، زادهی ۲۷ اوت ۱۹۵۹ در منچستر است. یکساله بود که خانوادهای بسیار مذهبی از طبقهی کارگر او را به فرزندخواندگی پذیرفتند و به گفتهی مادرخواندهاش از همان بدو تولد برای تبلیغ مسیحیت در سرزمینی گرمسیر تربیت شد. هرچند جنتِ سرکش با فرار از خانه و پشتپازدن به آیندهی از پیش تعیینشده، بعد از اختیارکردن چند شغل عجیبوغریب، در نهایت به تحصیل ادبیات در آکسفورد روی آورد. وینترسن برای نگارش رمان اشتیاق، جایزهی قدیمی و معتبر «جان لوالین ریس» را دریافت کرد و هدف از نگارش این رمان را آفرینش شهری از جنس زبان دانست؛ شهری که وجه رایجش بهجای سکه و اسکناس احساسات انسانی است. وینترسن علاوه بر اشتیاق، پرتقال یگانه میوه نیست، جنس گیلاس، نوشته بر بدن و تقارنِ امعاواحشا را منتشر کرد و برای اقتباس تلویزیونی رمان پرتقال یگانه میوه نیست، جایزهی «بهترین درام سال بفتا» را از آن خود کرد.
درباره کتاب اشتیاق:
مجلهی ونیتیفر: «رمانی تاریخی که به هیچ رمان دیگری در این ژانر شباهت ندارد… داستانی که با اشتیاقی زنده و اضطراری از جنس اضطرار شاهد عینی روایت میشود… وينترسن خالق جهان داستانی خودش است؛ نویسندهای که استعدادی خارقالعاده را در اعماق جانش میپرورد.»
ادموند وایت: «رمان اشتیاق داستانهای مارکز را به خاطر میآورد… بارزههای جادو همچون نوری لابهلای سطور کتاب میرقصند: داستانی که به قصدی پریان میماند و از جنس اشتیاق، خطرکردن، جنون و خلسه است.»
مجلهی اینترویو: «اشتیاق بدبینی مسحورکنندهی بهترین داستانهای پریان را در خود دارد. در عین حال اشتیاق یک داستان عاشقانه است، مراقبهای دربارهی لذت و مرزهایش، رمانی شاعرانه که با سبکی کاملاً نوآورانه نوشته شده است.»
قسمتی از کتاب اشتیاق:
ناپلئون چنان اشتیاقی به مرغ بریان داشت که آشپزهایش را بیست و چهارساعته آمادهباش نگه میداشت. چه آشپزخانهای، با پرندههایی در همهی اشکال عریانی: برخی هنوز سرد و آویخته به صلابه و برخی نرم نرمک در حال چرخیدن روی سیخ، اما بیشترشان مثل تلی از زباله روی هم انباشته، چراکه امپراتور وقت سر خاراندن نداشت. آدمیزاد هم تا این حد بندهی شکم؟ این اولین شغل قراردادیام بود. کارم را با گردنزنی شروع کردم و طولی نکشید که کار خطیر گذراندن سینی غذا از روی لایهای گل ولای و رساندن آن به چادر ناپلئون به من محول شد. به خاطر قد کوتاهم از من خوشش میآمد – دارم خودم را زیادی تحویل میگیرم؛ منظورم این است که از من بدش نمیآمد. ناپلئون از هیچکس جز ژوزفین خوشش نمیآمد؛ ژوزفین را هم درست قدر مرغ بریان دوست داشت.
تا آن وقت کسی با یک مترونیم قد، غذا جلوی امپراتور نگذاشته بود. ناپلئون پیشخدمتهای ریز و اسبهای درشت داشت. اسب مورد علاقهاش هفده دست قد داشت و دمش را میشد سه بار دور کمر یک مرد پیچاند و با بقیهاش برای معشوقهی همان مرد کلاگیس بافت. حیوان شورچشمی بود. در اسطبل، تقریبا به تعداد مرغهای سربریدهی روی میز آشپزخانه، مهتر نفله کرده بود و آنهایی را هم که به ضرب یک نیش لگد حیوان از پا درنیامده بودند…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.